حكايت
شنيدم كه صاحبدلى نيكمرد كسى گفت مي دانمت دسترس چه مي خواهم از طارم افراشتن؟ مكن خانه بر راه سيل، اى غلام نه از معرفت باشد و عقل و راى
نه از معرفت باشد و عقل و راى
يكى خانه بر قامت خويش كرد كزاين خانه بهتر كني، گفت بس همينم بس از بهر بگذاشتن كه كس را نگشت اين عمارت تمام كه بر ره كند كاروانى سراى
كه بر ره كند كاروانى سراى