گفتار در صبر بر ناتوانى به اميد بهى
كمال است در نفس مرد كريم مپندار اگر سفله قارون شود وگر درنيابد كرم پيشه، نان مروت زمين است و سرمايه زرع خدايى كه از خاك مردم كند ز نعمت نهادن بلندى مجوى به بخشندگى كوش كب روان گر از جاه و دولت بيفتد ليم وگر قيمتى گوهرى غم مدار كلوخ ارچه افتاده بينى به راه وگر خرده ى زر ز دندان گاز بدر مي كنند آبگينه ز سنگ هنر بايد و فضل و دين و كمال
هنر بايد و فضل و دين و كمال
گرش زر نباشد چه نقصان و سيم؟ كه طبع ليمش دگرگون شود نهادش توانگر بود همچنان بده كاصل خالى نماند ز فرع عجب باشد ار مردمى گم كند كه ناخوش كند آب استاده بوى به سيلش مدد مي رسد ز آسمان دگر باره نادر شود مستقيم كه ضايع نگرداندت روزگار نبينى كه در وى كند كس نگاه بيفتد، به شمعش بجويند باز كجا ماند آيينه در زير زنگ؟ كه گاه آيد و گه رود جاه و مال
كه گاه آيد و گه رود جاه و مال