سر آغاز
سخن در صلاح است و تدبير وخوى تو با دشمن نفس هم خانه اى عنان باز پيچان نفس از حرام تو خود را چو كودك ادب كن به چوب وجود تو شهرى است پر نيك و بد رضا و ورع نيكنامان حر چو سلطان عنايت كند با بدان تو را شهوت و حرص و كين و حسد هوى و هوس را نماند ستيز رئيسى كه دشمن سياست نكرد نخواهم در اين نوع گفتن بسى
نخواهم در اين نوع گفتن بسى
نه در اسب و ميدان و چوگان و گوى چه در بند پيكار بيگانه اي؟ به مردى ز رستم گذشتند و سام به گرز گران مغز مردان مكوب تو سلطان و دستور دانا خرد هوى و هوس رهزن و كيسه بر كجا ماند آسايش بخردان؟ چو خون در رگانند و جان در جسد چو بينند سر پنجه ى عقل تيز هم از دست دشمن رياست نكرد كه حرفى بس ار كار بندد كسى
كه حرفى بس ار كار بندد كسى