آه از دورى سفر
روزى ضرار بن حمزه ضبائى بر معاويه وارد شد. معاويه از او در باره امير المؤمنين (عليه السلام) سؤال كرد. ضرار گفت: گواهى مىدهم كه او را در جائى كه عبادت مىكرد ديدم، هنگامى كه شب پردههاى تاريكى را گسترده بود در محراب عبادت ايستاده و ريش خود را در دست گرفته و مانند مارگزيده بخود مىپيچيد و بسان محزون گريه مىكرد و مىگفت: اى دنيا اى دنيا، دور شو از من آيا خود را به من عرضه مىكنى يا خواهان من هستى زمان تو نزديك مباد(1) چه دور است آرزوى تو ديگرى را بفريب. من به تو نيازى ندارم. زندگى تو كوتاه و اهميت تو ناچيز و آرزوى تو پست است آه از كمى توشه و درازى راه و دورى سفر و عظمت جايگاه ورود(2)طبيعت وجود
اين خطبه يكى از خطبههائى است كه(1). يعنى نيايد روزى كه به قلب من برسى و محبت تو در دلم جايگزين شود.(2). منظور ايستادن در برابر خدا براى بررسى عمل است.