اهتمام ويژه به يتيمان - سیاست نامه امام علی(علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست نامه امام علی(علیه السلام) - نسخه متنی

محمد محمدی ری شهری، سید محمدکاظم طباطبایی، سید محمود طباطبایی نژاد، محمدعلی مهدوی راد؛ ترجمه: مهدی مهریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اهتمام ويژه به يتيمان

257. الكافى - به نقل از حبيب بن ابى ثابت-: براى امير مؤمنان، از منطقه ى همِدان و حلوان، [ حُلوان، نام شهرى قديمى در ايران است كه عرب ها آن را در سال 660 م، فتح كردند و سلجوقيان در سال 1046 م، آن را به آتش كشيدند و زلزله سال 1149 م، آن را ويران ساخت. ] عسل و انجير آوردند. پس به سرشناسان قبايل دستور داد تا يتيمان را آوردند و آنان را بالاى ظرف هاى عسل، جاى داد تا هنگامى كه آن را قدح قدحْ تقسيم مى كند، بليسند. گفته شد: اى امير مؤمنان! چرا آنان مى ليسند؟ فرمود: امام، پدر يتيمان است و همانا آنان را به ليسيدن وا داشتم، به جاى پدرانشان.

258. ربيع الأبرار- به نقل از ابوطفيل-: على را ديدم كه يتيمان را فرا مى خواند و به آنان، عسل مى خورانْد تا آن جا كه يكى از يارانش گفت: كاش من هم يتيمى بودم!
259. أنساب الأشراف- به نقل از حَكَم-: على را ديدم كه برايش ظرفى عسل آوردند. پس يتيمان را فرا خواند و فرمود: آهسته حركت كنيد و بليسيد، تا آن جا كه آرزو كردم يتيمى بودم. آن گاه، عسل ها را ميان مردم، قسمت كرد و ظرفى باقى ماند. سپس دستور داد كه به اهل مسجد، خورانده شود.

260. المناقب ابن شهر آشوب: على، زنى را ديد كه مشك آبى بر دوش دارد. مشك را از او گرفت و تا خانه اش بُرد. آن گاه از احوالش پرسيد. زن گفت: على بن ابى طالب، شوهرم را به جنگى فرستاد. او كشته شد و كودكانى يتيم برايم به جاى گذاشت. چيزى ندارم و نياز، مرا به كلفتى مردم، وا داشته است. على بازگشت و آن شب را تا صبحْ مضطرب بود.

هنگامى كه صبح شد، زنبيلى غذا به دوش گرفت. برخى گفتند: بگذار به جاى تو بر دوش كشيم. فرمود: چه كسى روز قيامت، گناه مرا بر دوش مى كشد؟. سپس به درِ خانه آمد و در را كوبيد. زن گفت: كيستى؟ گفت: بنده اى كه ديروز ، مشك آبت را به دوش كشيد. در را باز كن. غذايى براى كودكان، همراه من است. زن گفت: خدا از تو خشنود باشد و ميان من و على بن ابى طالب، داورى كند. سپس داخل خانه شد و فرمود: دوست مى دارم ثوابى به دست آورم. تو خمير مى كنى و نان مى پزى يا كودكان را سرگرم مى كنى تا من نان بپزم؟. زن گفت: من به پختن نان، آگاه تر و بر آن، توانمندترم. تو با كودكان باش و آنان را سرگرم كن، تا از پختن نان، فارغ شوم.

زن به سوى آردها رفت و آنها را خمير كرد و على عليه السلام به سوى گوشت رفت و آن را پخت و از خرما و گوشت و ديگر خوراكى ها، لقمه به دهان كودكان مى گذاشت، و هرگاه كودكان، لقمه اى مى خوردند،به آنها مى گفت: فرزندم!
على بن ابى طالب را حلال كن از آنچه بر تو گذشته است. وقتى زن، آرد را خمير كرد، گفت: اى بنده ى خدا! تنور را روشن كن. على، شتابان، براى روشن كردنش حركت كرد. وقتى شعله ور شد و به صورتش برخورد كرد، گفت: اى على! بچش. اين است كيفر كسى كه بيوه زنان و يتيمان را رها سازد.

زنى |ديگر| كه على عليه السلام را مى شناخت، او را ديد و گفت: واى بر تو اى زن! اين، امير مؤمنان است. راوى گويد: زن، با شتاب مى گفت: شرمنده ات هستم اى امير مؤمنان! فرمود: من شرمنده ى تو هستم، اى بنده ى خدا! از آن رو كه درباره ات كوتاهى كرده ام.

261. كشف اليقين: گزارش شده كه | على عليه السلام |، شبى بر زنى تهى دست عبور كرد كه كودكانى خردسال داشت و از گرسنگى گريه مى كردند. آن زن، كودكان را سرگرم مى كرد و بازى مى داد تا بخوابند، و آتشى زير ديگى كه فقط آب داشت، برافروخته بود، تا كودكان گمان برند كه در ديگ، غذايى است كه برايشان مى پَزَد.

امير مؤمنان، وضعيت زن را دانست. به سوى خانه اش راه افتاد، در حالى كه قنبر نيز با او بود. سپس ظرفى خرما و كيسه اى آرد و مقدارى چربى، برنج و نان برداشت و بر دوشش نهاد. قنبر خواست آن را بر دوش كشد، نگذاشت.

وقتى به خانه ى زن رسيد، اجازه خواست. زن، اجازه ى داخل شدن داد. سپس مقدارى برنج در ديگ ريخت با مقدارى چربى. وقتى پخته شد، آن را در اختيار كودكان گذاشت و از آنها خواست كه بخورند. وقتى سير شدند، شروع كرد به دور اتاق گشتن و صداى بع بع در آوردن، و آنها مى خنديدند.

وقتى از خانه بيرون شد، قنبر به وى گفت: سرورم! ديشب امرى شگفت ديدم كه علّت بعضى از آن را دانستم و آن، بر دوش كشيدن توشه براى كسب ثواب بود؛ امّا علّت گشتن دورخانه بر دست و پا و صداى بع بع درآوردن را ندانستم. فرمود: اى قنبر! من بر اين كودكان، وارد شدم، حال آن كه از شدّت گرسنگى گريه مى كردند. دوست داشتم از نزد آنان بيرون روم، در حالى كه با سيرى مى خندند و دليلى جز اين نداشت.

النهي عن الجود بأموال العامّة

262- الإمام عليّ عليه السلام : جود الولاة بفي ء المسلمين جور وخَتْر [ غرر الحكم: 4725. ]

263- عنه عليه السلام- من كلام له كلّم به عبد اللَّه بن زمعة، وهو من شيعته، وذلك أنّه قدم عليه في خلافته يطلب منه مالاً-: إنّ هذا المال ليس لي ولا لك، وإنّما هو في ء للمسلمين وجَلْب أسيافهم؛ فإن شركتَهم في حربهم كان لك مثل حظّهم، وإلّا فجَناةُ أيديهم لا تكون لغير أفواههم [ نهج البلاغة: الخطبة 232، المناقب لابن شهر آشوب 110:2، غرر الحكم: 3702 نحوه. ]

264- دعائم الإسلام: إنّه |عليّاًعليه السلام| جلس يقسم مالاً بين المسلمين، فوقف به شيخ كبير فقال: يا أميرالمؤمنين، إنّي شيخ كبير كما ترى، وأنا مكاتَب [ الكِتابة: أن يُكاتِب الرجلُ عبدَه على مال يؤدِّيه إليه مُنَجَّماً، فإذا أدّاه صار حُرّاً "النهاية 148:4". ]،

فأعِنّي من هذا المال. فقال: واللَّه، ما هو بكدّ يدي ولا تراثي من الوالد، ولكنّها أمانة اُرعِيتُها فأنا اُؤدّيها إلى أهلها، ولكن اجلس. فجلس والناس حول أميرالمؤمنين، فنظر إليهم فقال: رحم اللَّه من أعان شيخاً كبيراً مثقلاً! فجعل الناس يعطونه. [ دعائم الإسلام 1171:310:2، المناقب لابن شهر آشوب 110:2 نحوه وفيه عاصم بن ميثم بدل شيخ كبير. ]

/ 170