تحمّل مؤونة الناس - سیاست نامه امام علی(علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست نامه امام علی(علیه السلام) - نسخه متنی

محمد محمدی ری شهری، سید محمدکاظم طباطبایی، سید محمود طباطبایی نژاد، محمدعلی مهدوی راد؛ ترجمه: مهدی مهریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تحمّل مؤونة الناس

327- الإمام عليّ عليه السلام: من لم يحتمل مؤونة الناس فقد أهّل قدرته لانتقالها [ غرر الحكم: 8982. ]

328- عنه عليه السلام: الاحتمال زين السياسة [ غرر الحكم: 772، عيون الحكم والمواعظ 219:24. ]

329- عنه عليه السلام- في الحكم المنسوبة إليه-: من ساس نفسه بالصبر على جهل الناس صلح أن يكون سائساً [ شرح نهج البلاغة 656:318:20. ]

330- عنه عليه السلام: إذا ملكت فَارفقْ [ غرر الحكم: 3974، عيون الحكم والمواعظ 2998:133. ]

331- عنه عليه السلام: رأس السياسة استعمال الرفق [ غرر الحكم: 5266،عيون الحكم والمواعظ 4781:263. ]

332- عنه عليه السلام: نِعْم السياسة الرفق [ غرر الحكم: 9947. ]

333- عنه عليه السلام: مَن عامَل بالرفق وُفّق [ غرر الحكم: 7842، عيون الحكم والمواعظ 8112:453. ]
درگذر. به خدا سوگند، |از اين پس| در برابرش زمينى خواهم بود كه بر من پا گذارد. على عليه السلام شمشيرش را غلاف نمود و گفت: اى بنده ى خدا! وارد خانه ات شو و همسرت را به چنين كارهايى وا مدار.

353. الاختصاص: سعيد بن قيس همدانى، در روزى گرم، على عليه السلام را در آستانه ى ديوارى ديد. پس گفت: اى امير مؤمنان! در اين ساعت |اين جا چه مى كنى|؟

فرمود: بيرون نيامدم، جز آن كه ستم ديده اى را يارى دهم يا دادخواهى را كمك رسانم. در اين هنگام، زنى نزد او آمد كه دلْ تهى كرده بود و نمى دانست كجا پناه گيرد. نزد او ايستاد و گفت: اى امير مؤمنان! همسرم به من ستم كرده و بر من تعدّى روا داشته است و سوگند ياد كرده كه مرا كتك زند. با من نزد او درآى.

پس |على عليه السلام| سرش را پايين افكند. سپس سر بلند كرد، در حالى كه مى گفت: نه؛ به خدا سوگند، تا آن كه حق ستم ديده، بدون هراس ستانده شود. خانه ات كجاست؟. گفت: در فلان مكان. با زن راه افتاد تا به خانه اش رسيد. زن گفت: اين است خانه ى من.

راوى گويد: |على عليه السلام| سلام كرد. پس جوانى بيرون آمد كه لباسى بلند و رنگى بر تن داشت. سپس على عليه السلام فرمود: از خدا پروا كن! همسرت را ترسانده اى. جوان گفت: تو را با او چه كار؟ به خدا سوگند، به خاطر سخنت او را در آتش مى سوزانم.

راوى گويد: هرگاه |على عليه السلام| جايى مى رفت، تازيانه اش به دستش بود و شمشير به كمرش آويزان. آن كه بر او حكم تازيانه روا مى شد، او را مى زد و آن كس كه حكم شمشير بر او بار مى شد، به سرعت به اجرا مى گذارد. جوان نفهميد كه شمشير بيرون آمد و بدو گفت: تو را به نيكى فرمان مى دهم و از زشتى باز مى دارم. معروف را رد مى كنى؟ توبه كن، وگرنه تو را مى كشم.

راوى گويد: مردم، از اطرافْ رو آوردند و سراغ امير مؤمنان را مى گرفتند تا در برابرش ايستادند. راوى گويد: |در اين هنگام| جوان پشيمان شده |به دستانش افتاد| و گفت: اى امير مؤمنان! از من درگذر. خداوند از تو درگذرد! به خدا سوگند، |از اين پس| زمينى خواهم بود كه بر من پا گذارد. پس زن را فرمان داد

كه به خانه اش رود و بازگشت، در حالى كه مى گفت: "در بسيارى از رازگويى ايشان، خيرى نيست، مگر كسى كه |بدين وسيله| به صدقه يا كارپسنديده يا سازشى ميان مردم، فرمان دهد". سپاس خداى را كه به واسطه ى من، ميان زن و شوهرى صلح برقرار ساخت. خداوند- تبارك و تعالى- مى فرمايد: "در بسيارى از رازگويى ايشان، خيرى نيست، مگر كسى كه |بدين وسيله| به صدقه يا كارپسنديده يا سازشى ميان مردم، فرمان دهد؛ و هركس براى طلب خشنودى خدا چنين كند، به زودى او را پاداش بزرگى خواهيم داد".

354. الكافى- به نقل از اُسيد بن صفوان، صحابى رسول خدا صلى الله عليه وآله-: چون روز رحلت اميرمؤمنان فرا رسيد، زمين، يكپارچه به گريه فرياد زد و مردم، مانند روز رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله متحيّر ماندند. |در اين ميان| مردى گريان آمد، در حالى كه شتاب داشت و استرجاع "جمله انّا للَّه و انّا إليه راجعون را بر زبان آوردن" مى كرد و مى گفت: امروز، جانشينى پيامبر پاره شد؛ تا درِ خانه اى كه امير مؤمنان عليه السلام در آن بود، ايستاد و گفت: اى ابوالحسن، خداى تو را رحمت كند! تو نخستين كس اين قوم بودى در اسلام، و خالص ترينِ آنان در ايمان... ناتوانِ خوار، نزد تو توانمند و گرانمايه بود، تا حقّش را بستانى، و توانمند گرانمايه، نزدِ تو ناتوان و خوار بود تا از او حق را بستانى، و نزديك و دور نزد تو در اين جهت، برابر بودند.

ر. ك: سياست هاى اجتماعى/ص 473 ارتباط مستقيم با مردم.

/ 170