دلايل تنهايى امام على
اكنون و در فرجام اين نگاه گذرا، اين پرسش مهم را در ميان مى نهيم كه اگر كشوردارى بر مبناى سياست هايى كه بدان اشاره شد، عملاً امكان پذير است و سياست هايى از آن دست، بايسته و شايسته و كارآمد است، چرا سياستمدارى حق مدار چون على عليه السلام كه با حمايت گسترده ى مردم به قدرت رسيد، پس از گذشت مدّتى كوتاه از حكومتش بر اساس آن سياست ها، مردم از او فاصله گرفتند و در ماه هاى پايانى زندگى تنها ماند؟طرح مسئله
اكنون اندكى ابعاد موضوع را بكاويم و مسئله را به روشنى طرح كنيم. پرسش بنيادين اين است كه فاصله گيرى مردم از حكومت، آن هم بدان گستردگى، در زمانى كه به واقع چندان طولانى نبوده است، به چه دليل بوده است؟ چرا امام،عملاً نتوانست حمايت گسترده مردم را از حكومت، حفظ كند؟ چرا در حكومت امام على عليه السلام، رشته ى الفت در ميان مردم گسست و ميان مردم، تفرقه افتاد و امام نتوانست بين كسانى كه يكسر با او بيعتكرده بودند، الفت ايجاد كند و وحدت كلمه را در ميان آنان، استوار بدارد؟چرا در روزگار پايان عمر، از عدم حمايت مردم در راه تحقّق آرمان هاى بلندش و شكل دادن به اصلاحات، شكوه مى كرد و دردگذارانه مى فرمود:
هيهات! أن أطلَعَ بكم سَرار العدل أو أقيم إعوجاج الحق. [ ر.ك: موسوعة الإمام على بن أبى طالب، ج 7، ص 29. ]
هيهات كه به يارى شما تاريكى را از چهره ى عدالت بزدايم و كجى اى را كه در حق راه يافته، راست نمايم.
چرا آنان را درد جانكاه حيات سياسى خود دانسته، مى فرمود:
أريد أداوى بكم وأنتم دائى. [ همان، ج 6، ص 227 "ح 2609". ]
مى خواهم به وسيله ى شما درمان كنم؛ اما شما درد من هستيد.
و از نافرمانى و سركشى ها ناله مى كرد و مى فرمود:
منيت بمن لا يطيع. [ همان، ج 7، ص 26. ]
به كسانى مبتلا شدم كه پيروى نمى كنند.
و از گرايش هاى پراكنده، وانبوه بى ثمرِ حضور با دل هاىِ ناپيوسته شان شكوه مى كرد و مى فرمود:
لا غناء في كثرة عددكم مع قلّة اجتماع قلوبكم. [ همان، ص 28. ]
بى نيازى با شمارِ بسيارتان نيست، با آن كه دل هايتان، كم به هم بپوسته است.
و داشتن يارانى اندك در حدّ نيروهاى بدر را تمنّا مى كرد و مى فرمود:
لو كان لى بعدد أهل بدر... [ همان، ص 32. ]
اگر يارانى به تعداد بدريان داشتم...
و...
بارى، آن همه واپسگرايى، پس از آن رويكرد شگرف در هنگامه بيعت، ريشه در چه داشت؟
آن تنهايى شگفت آور، پس از آن هجوم ناباورانه در تأييد وهمراهى، آيا نشان دهنده ى آن نيست كه حكومت كردن بر اساس مبانى سياسى علوى و با شيوه ى رفتارى حكومتى علوى، عملاً و در عينيت جامعه، امكان پذير نيست ومدينه ى فاضله ى علوى، صحنه اى جز صفحه ى ذهن و عالم پندار ندارد؟
در اين بحث مى كوشيم تا در حدّ توان و امكان، بر اساس متون تاريخى و واقعيت جامعه ى اسلامى آن روز، به پاسخ سؤال ياد شده بپردازيم. امّا پيش تر، سزاوار است كه چند نكته را، گرچه گذرا، طرح كنيم: