تضاد خواست ها - سیاست نامه امام علی(علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست نامه امام علی(علیه السلام) - نسخه متنی

محمد محمدی ری شهری، سید محمدکاظم طباطبایی، سید محمود طباطبایی نژاد، محمدعلی مهدوی راد؛ ترجمه: مهدی مهریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

تضاد خواست ها

نخستين دليل فاصله گرفتن مردم از امام على عليه السلام، تفاوت بنيادين دو گونه نگاه به حكومت بود. به واقع، اين دو نگاه، تضادى اصولى در انگيزه ها و هدف ها داشت.

بخش عظيمى از مردم، در خيزش عليه عثمان، بويژه شمارى از نقش آفرينان آن حركت، مانند طلحه و زبير، در پى باز گرداندن جامعه به سيره و سنّت نبوى نبودند. آنان، براى حاكميت يافتن ارزش هاى اصيل اسلامى، شمشير نمى زدند. انحصارطلبى هاى حزبى، تصميم گيرى هاى قبيله اى بنى اميّه در حكومت- كه از مجراىِ حكوميت عثمان شكل مى گرفت- آنان را به ستوه آورده بود. هدف از برچيدن بساط عثمان و بيعت با على عليه السلام، به واقع، گشودن اين گره و حلّ اين مشكل بود، گرچه در شعار، چيز ديگرى مى گفتند.
امّا امام على عليه السلام، بعد از آن همه اصرار مردمان و انكار و تن زدن هاىِ او، زمام خلافت را به دست گرفت، تا مگر حقّى را بازستاند و جامعه را به سيره و سنّت نبوى باز گرداند و ارزش هاى اصيل اسلامى فراموش شده در اجتماع را زنده گرداند و در تمام زمينه هاى ادارى، فرهنگى، اقتصادى، اجتماعى و قضايى، اصلاحات را بگستراند. او از جمله در يكى از آغازين خطابه هاىِ خود، چشم انداز اين دگرسانى را بازگفته بود. به ديگر سخن، مردم را كشش ها و كوشش هاى مادّى و دنيوى برمى انگيخت، و على عليه السلام را حق مدارى، خداجويى و دغدغه ى احياى ارزش هاى دينى. چنين بود كه امام فرمود: ليس أمرى و أمركم واحداً. انّى أريدكم للَّه وأنتم تريدوننى لأنفسكم... [ ر ك: ح 15. ]

خواست من و شما يكى نيست. من شما را براى خدا مى خواهم و شما مرا براى خود مى خواهيد.

در چنين هنگامه اى، وقتى مردمانى پافشارى على عليه السلام را در اهداف خود ديدند، و ناهمسويى آنان با اين اهداف را يافتند، سرِ خويش گرفتند و از جمع علوى بيرون رفتند و از حمايت على عليه السلام سر باز زدند. چنين بود كه هر چه زمان به پيش مى رفت، دغدغه ى دينى و انگيزه هاى الهى و سمت وسوى اسلامى - انسانى حكومت علوى، نمودِ بيشترى پيدا مى كرد، و از سوى ديگر، حمايت ها نيز كاهش مى يافت و فاصله ها بيشتر مى شد و همراهى كسانى كه در پى چيزى جز حق بودند، مى كاست.

خيانت خواص و پيروى عوام

در روزگار حاكميت امير مؤمنان، نقش بنيادين در تصميم گيرى هاى غالب مردم را رؤساى قبايل، ايفا مى كردند. امام، بسى تلاش كرد تا معيارگرايى را در صفحه ى ذهن و
صحنه زندگى مردم بگستراند، تا آنان، راه را با معيار حق برگزينند و مردمان را بدان بسنجند، نه اين كه حق را با معيارهاى افراد و شخصيت ها و... [ ر.ك: ص 341: سياست هاى فرهنگى حقّ مدارى در شناخت مردان. ]

متأسفانه، تلاش امام على عليه السلام در اين زمينه، به نتيجه ى مطلوب نرسيد.چيرگى وضع بدان گونه كه گفته آمد، مانع جدّى اصلاحات بنيادى حكومت علوى بود، واين براى امام، سخت رنج آور بود كه تصميم هاى ايشان، گاه با مخالفت فردى كه جمعى انبوه را به دنبال داشت، ستَرْوَن مى ماند. امام، اين فضاىِ ملال آور را بدين سان ترسيم كرده است:

الناس ثلاثة: فعالم ربّانى، ومتعلّم على سبيل نجاة، وهمج رعاع أتباع كلّ ناعق يميلون مع كل ريح، لم يستضيؤوا بنور العلم ولم يلجؤوا الى ركن وثيق. [ نهج البلاغه، حكمت 147. ]

مردم، سه دسته اند: عالم ربّانى، آموزنده اى كه در راه رستگارى است، و فرومايگانى به هر سو رونده كه در پى هر بانگى و با هر باد، به سويى روند. نه از روشنى دانش، فروغى يافتند، و نه به سوى پناهگاهى استوار شتافتند. امام على عليه السلام، در اين بيان ارجمند، مردمان را در گزينش راه زندگى به سه گروه تقسيم كرده است:

1. دانشورانى راه يافته: عالم ربّانى؛

2. جستجوگرانِ حق و راهيانِ رهايى از تاريكى و تباهى: متعلّم على سبيل النجاة؛

3. مردمانى كه نه راه درست و استوار را مى شناسند، و نه جهت حركت را مى دانند؛ بلكه در تصميم بر حركت پيروى ناآگاهانه از خواص و شخصيت ها، آنان را جهت
مى دهد. امام، آنان را هَمَجٌ رعاع ناميده است؛ مگس هاى خُردِ نشسته بر صورت چارپايان، و فرومايگان احمقى كه با هر بادى به سويى حركت مى كنند و بدون دستيابى به موضعى استوار، با هر جريانى، به يك سو مى شوند.

در تحليل امام، كسانى كه نه راه درست زندگى را مى دانند و نه به خود اجازه ى انديشيدن و دانستن مى دهند و از سرِ ناآگاهى، از ديگران پيروى مى كنند، مگس هايى را مانند كه گرداگرد نادان تر از خود، گِرد آمده اند و از آن، بهره مى جويند. اين گونه كسان، نه پايگاه فكرى استوارى دارند ونه در موضعى استوار، توانِ ايستادن دارند. ايشان، بدون توجّه به اين كه پيشرو آنان كيست و بدون دريافتن اين كه حق مى گويد يا باطل، تنها بدين جهت كه وجاهت و رياستى دارد و عنوان رياست قبيله را يدك مى كشد و يا عنوان رياست حزب را بر پيشانى دارد، يا به هر دليل ديگرى، در ذهن و جان او از احترامى ويژه برخوردار است و از او پيروى مى كنند، درستْ مانند مگسى كه به هر سو باد وزد، روانه مى شوند، بدون اين كه چرايى حركت و جهت آن را دريابند. براى على عليه السلام، بسى رنج آور بود كه بخش عظيمى از مردم معاصر او در گروه سوم، جاى داشتند. امير مؤمنان، با توده اى عظيم رو به رو بود كه نه اهل تشخيص بودند و نه در راه تحقيق.

و گدازنده تر و تلخ تر از آنچه ياد شد، فقدان همدلى براى شنيدن اين مسائل و مصائب اجتماعى، و نبودِ هوشمندانى است كه امام، اين همه را با آنان در ميان نهد. به ديگر سخن، على عليه السلام نمى تواند از دردها پرده برگيرد و بگويد كه با چه كسانى همراه است و بر چه مردمانى حكم مى راند؛ و چون آهنگ واگويى برخى از آنچه را كه با آن درگير است، با يكى از خواص خود "كميل" داشت، دست او را مى گيرد و به صحرا مى برد و با اندوه و آه، بر اين واقعيت صادق تلخ و گدازنده، تأكيد مى كند كه براى همگان، آنچه را
كه خواهد گفت، گفتنى نيست و بسيارى تاب شنيدن آنها را ندارند، و اين كه هر انسانى از ظرفيت فكرى و روحى بيشترى برخوردار باشد، ارزشمندتر است و...آن گاه، امام از راز حمايت نكردن مردم پرده بر مى گيرد و ريشه ى تمامى ناهنجارى ها و رويگردانى ها از اصلاحات و برنامه هاى اصلاحى خود را جهل مردم وپيروى ناآگاهانه از خواص خيانتكار، معرّفى مى كند.

/ 170