عوامل جنبى - سیاست نامه امام علی(علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست نامه امام علی(علیه السلام) - نسخه متنی

محمد محمدی ری شهری، سید محمدکاظم طباطبایی، سید محمود طباطبایی نژاد، محمدعلی مهدوی راد؛ ترجمه: مهدی مهریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عوامل جنبى

آنچه تا بدين جا برشمرديم، اصلى ترين عوامل سستى مردم و تنهايى امام على عليه السلام در روزگار پايانى حكومت ايشان بود. عوامل ديگرى نيز براى اين خوار شدن مردم، مى توان شمرد كه گو اين كه حدّ تأثيرگذارى آنها در حدّ و حدود عوامل گذشته نيست، ولى نقش آنها در خوار شدن مردم، شايان توجّه است. اين عوامل را كه بدان ها عنوان عوامل جنبى داده ايم، بر مى شمريم:

شبهه جنگ با اهل قبله

حكومت على عليه السلام، در آغازين گام هاى استقرارش، متأسّفانه در كام جنگ فرو رفت: جنگ داخلى و نبرد با اهل قبله. جنگ هاى پيش از آن، يكسر با كافران بود و نبرد با كافران، بدون شبهه و ابهام بود؛ امّا جنگ هاى روزگار حكومت على عليه السلام كه آنها را در جهت خاموش ساختن فتنه ها و در راه اصلاح و بازگرداندن جامعه اسلامى به سيره و سنّت نبوى سامان داده بود، جنگ با اهل قبله بود؛ جنگ با كسانى كه عنوان مسلمانى داشتند و گاه در پرونده سياسى- اجتماعى آنها نقطه هاى درخشان فراوانى يافت مى شد.

چنين بود كه پيامبر صلى الله عليه وآله كه در آينه ى زمان، اين حوادث را مى ديد و چگونگى آن را پيش بينى كرده بود، از يك سو اين نبردها را قتالِ بر مبناى تأويل قرآن مى دانست و از سوى ديگر، بر دشوارى آن، تأكيد كرده بود. جنگ با اهل قبله، براى تنگ انديشان، دغدغه ى ايمانى ايجاد مى كرد. آنان، به درستى نمى توانستند تصميم بگيرند و از اين رو، از همراهى باز مى ايستادند. هوشياران سياستمدارى هم كه به گونه اى با امام مشكل داشتند، هم تن زدن خود را بدين سان توجيه مى كردند و هم براى عموم، شبهه افكنى مى كردند. چنين بود كه از همان آغاز، چهره هاى به ظاهر موجّهى مانند: سعد بن ابى وقاص، اسامة بن زيد و عبداللَّه بن عمر، از همراهى با على عليه السلام تن زدند و چون امام، دليل همراهى نكردن آنها را پرسيد، سعد ابن ابى وقّاص گفت:

اني أكره الخروج في هذا الحرب لئلّا أصيب مؤمناً فان أعطيتنى سيفاً يعرف المؤمن من الكافر قاتلت معك. [ ر.ك: ح 44. ]

به درستى كه خوش نمى دارم براى اين نبرد، بيرون روم، مبادا مؤمنى را بكشم. اگر به من شمشيرى دهى كه مؤمن را از كافر بازشناسد، به همراه تو خواهم جنگيد.

و اسامه گفت:

أنت أعز الخلق علىّ ولكنى عاهدت اللَّه أن لا اقاتل أهل لا اله إلا اللَّه. [ همان جا. ]

تو گرامى ترين فرد نزد منى، وليكن با خداوند عهد كرده ام كه با اهل لا اله الا اللَّه نجنگم.

و عبداللَّه بن عمر گفت:
لست أعرف فى هذا الحرب شيئاً، أسألك ألا تحملنى على ما لا أعرف. [ همان جا. ]

من از اين جنگ، آگاهى ندارم و از تو مى خواهم مرا بر آنچه آگاه نيستم، وا مدارى.

آمادگى ذهنى مردم براى پذيرش شبهه ى ناروا بودن نبرد با اهل قبله از يك سو، و شبهه افكنى هاى مخالفان برنامه هاى اصلاحى امام، و بويژه شبكه ى تبليغاتى معاويه، سازماندهى و بسيج نيروها را با مشكل جدّى رويارو كرده بود. از اين رو، غالباً امام ناچار مى شد شخصاً وارد عمل شود و مردم را توجيه كند و زمينه ها و عوامل و چگونگى موضعگيرى هايش را بازگويد. امام، در آغاز چهره نمودن فتنه ها و ناچار شدن براى جنگ با فتنه آفرينان فرمود:

وقد فتح باب الحرب بينكم وبين أهل القبله، ولا يحمل هذا العلم إلّا أهل البصر والصبر والعلم بمواضع الحق، فامضوا لما تؤمرون به، وقفوا عند ما تنهون عنه ولا تعجلو فى أمر حتى تتبيّنوا، فإنّ لنا مع كلّ أمر تنكرونه غيراً. [ نهج البلاغة، خطبه ى 173. ]

درِ نبرد ميان شما و اهل قبله گشوده شد، و اين عَلَم را برندارد، مگر آن كه بينا و شكيبا و آگاه به جايگاه حقّ است. پس بدانچه شما را فرمان داده اند، روى آريد و از آنچه شما را بازداشته اند، دست بداريد و تا چيزى را آشكارا ندانيد، شتاب مياوريد؛ چرا كه ما را در آنچه ناخوش مى داريد، راهى ديگر باشد.

با اين كه امام در توجيه ذهنى مردم، از هيچ فرصتى دريغ نمى كرد و از چرايى مواضع و علل حوادث، براى مردمانْ سخن مى گفت، با اين همه، براى بسيارى دشوار بود كه بپذيرند كه على عليه السلام يكسرْ حق مى گويد و موضعى استوار دارد و طلحه، زبير و عايشه،

يكسر باطل مى گويند و به راه باطل مى روند. [ ر.ك: موسوعة الإمام على بن أبى طالب عليه السلام، ج 5، ص 142. ]

خستگى رزم آوران از جنگ بدون غنيمت

مردمان آن روزگار گو اين كه مسلمان بودند و با فرمان پيشواى الهى آهنگ نبرد مى كردند، اما سطح فرهنگ و گرايش هايشان چنان نبود كه در گام هايى كه برمى دارند، خداجوى باشند و اخلاص، پيشه كنند. در جنگ ها، جمع آورى غنيمت،يكى از انگيزه هاى مؤثّر بود، بويژه براى كسانى كه روزگارى طولانى بدان خوى كرده بودند.

اكنون روزها و ماه ها در صحنه ى نبرد مى ماندند، بدون اين كه از آنچه فراچنگ مى آوردند، بتوانند بهره گيرند. آنان در دوران زمامداران پيش از امام على عليه السلام، به كسب غنايم در جنگ و بهره ورى از آن در نبرد با ايران و روم،عادت كرده بودند. اكنون امام از آغازين روزهاى نبرد، از آنها مى خواست كه به اموال مردمان، دست نيازند و بدانند كه در آنچه در اوج جنگ به دست مى آورند، حق تصرّف ندارند. پذيرفتن جنگ بدون غنايم، براى مردم، بسى دشوار بود.

آنان كه همراه على عليه السلام بودند، غالباً از چنان ايمان و درايتى برخوردار نبودند كه در نبرد با فتنه انگيزان، فقط به خدا بينديشند و شمشير در پى حق بزنند و از نبرد، جز رضاى الهى، تمنّايى نداشته باشند. بسيارى از آنان، در جنگ بيشتر و پيشتر از آن كه به حق، دين و خاموش سازى فتنه بينديشند، به منافع خود فكر مى كردند. متون تاريخى نشان مى دهد كه از جمله اعتراضاتى كه مكرّر در جمل و نهروان طرح مى شد- و حجم بسيارى هم داشت- اين بود كه چرا زنان آنان، به اسارت گرفته نمى شوند و اموالشان تقسيم نمى گردد. ابن ابى الحديد، اين واقعيت صادق تاريخى را بر اساس اتّفاق گزارشگران، نقل كرده مى نويسد:
اتّفقت الرواة كلّها على أنه عليه السلام قبض ما وجد فى عسكر الجمل من سلاح ودابّة ومملوك ومتاع وعُروض، فقسّمه بين أصحابه، وأنهم قالوا له: اقسم بيننا أهل البصرة فاجعلهم رقيقاً، فقال: لا. فقالوا: فكيف تحل لنا دمائهم وتحرّم علينا سبيهم. [ شرح نهج البلاغة، ابن أبى الحديد، ج 1، ص 250. ]

گزارشگران اتّفاق نظر دارند كه على عليه السلام آنچه را در سپاه جمل يافت از اسلحه، چارپا، بردگان و اشياى ديگر، در ميان يارانش تقسيم كرد. يارانش گفتند: مردم بصره را ميان ما تقسيم كن و آنان را برده قرار ده. فرمود: نه. گفتند: چگونه خونشان براى ما حلال است و اسير گرفتن آنان، حرام؟

فرسودگى و خستگى نيروهاى رزمى پس از دو سال نبرد بدون غنيمت و بدون بهره ى مادّى، چون با شبهه ى نامشروع بودن جنگ با اهل قبله ضميمه شود و با عوامل ديگر بنيادى تخاذل كه از آن ياد شد، گره بخورد، روشن است كه فرجامى جز نافرمانى نخواهد داشت چنين شد كه امام، در پايان دوران حكومتش در بسيج نيروها با مشكل جدّى مواجه بود.

فقدان ياران برجسته

مدير جامعه و پيشواى مردم، در چيرگى بر مشكلات و گشودن گره هاى اجتماعى، سياسى و... بيشتر از هر چيزى مرهون نيروهاى همگام و عناصر همراه در كادر رهبرى است. وجود هوشمندانِ از خود گذشته و خردمندان تلاشگرى كه از سرِ اخلاص با پيشوا همراهى كنند و در گردونه هاى دشوار، ايثار كنند، در پيشبرد مديريت جامعه، نقشى شگرف ايفا خواهند كرد. نقش اين گونه كسان در زدودن ابهام ها، رساندن پيام ها، تبيين موضع ها و ايجاد تحرّك در نيروها كه به گونه اى غير مستقيم، آرمان هاى رهبرى را در
جامعه عينيت مى بخشند، بسى مهم است. در كشاكش نبرد صفّين، نقش خطابه ها و حماسه سرايى هاى كسانى چون مالك اشتر، هاشم بن مرقال و... روشن است و گواهى بر آنچه گذشت.

سوگمندانه، امام على عليه السلام در اواخر حكومت خود، اين گونه كسانى را ديگر همراه ندارد. برجسته ترين ياران امام كه زبان هايى گويا داشتند و مفسّران موجّه راه امام بودند، ديگر نيستند. جاى مالك اشتر، عمّار، هاشم بن مرقال، محمد بن ابى بكر، عبداللَّه بن بديل، زيد بن صوحان و... در ميان ياران امام، خالى است. ديگر آن خطابه هاى پرشور، انگيزاننده و تحرّك آفرين، در ميان سپاه به گوش نمى رسد، و از سوى ديگر، كم نبودند سلسله ى عنصرانِ كژانديش، انحراف آفرين و گاه بيماردلانِ تيره جان كه اشكال مى تراشيدند و سستى مى آفريدند.

امام، در پى اين گونه جوآفرينى ها، اشكال تراشى ها و تن زدن از همراهى هاست كه از سرِ سوز و درد، از آن بيداردلان سپيده جان، از آن بصيران و زمزمه گران شب و شيران روز، و يكّه تازان ميدان عمل و رزم آوران صحنه هاى نبرد، ياد مى كند و مى گويد:

كجايند مردمى كه به اسلام دعوت شدند و پذيرفتند و قرآن خواندند و آن را در |دل هاى خود| استوار ساختند و به سوى نبرد، بسيج شدند و مانند روى آوردن ماده شتر به بچّه ى خود، به سويش شتافتند. شمشيرها را از نيام برآوردند و گروه گروه و صف در صف، اطراف زمين را گرفتند؟

برخى از آنان، نجات يافتند و برخى ديگر مُردند. نه به زندگان مژده داده شدند و نه بر مردگان، تعزيت داده شدند. چشمانشان از گريه، تباه و شكم هاشان از روزه، لاغر و لب هاشان از دعا، خشك بود. از شب زنده دارى، رنگشان زرد بود، بر رخسارشان، گَرد خشوع |آشكار بود|. اينان اند برادران من كه رفته اند. پس سزاست كه تشنه ى ديدارشان
باشيم و بر جدايى شان، انگشت بر دهان گيريم. [ نهج البلاغه، خطبه 121. ]

و در فرجام سخن سرشار از دردگذارى اى كه در واپسين روزهاى حيات خود ايراد كرده، فرمود:

كجايند برادران من كه راه حق پيمودند و بر حقيقتْ |از دنيا| رفتند؟ كجاست عمّار؟ كجاست پسر تيهان؟ [ مالك بن تيهان انصارى از صحابيان بدر كه در صفّين شهيد شد. ] و كجاست ذوالشهادتين؟ [ خزيمه بن ثابت انصارى كه در بدر و جنگ هاى ديگر شركت داشت و در صفّين، به شهادت رسيد و پيامبر صلى الله عليه وآله گواهى او را برابر گواهى دو تن دانست. ] و كجايند همانندان ايشان از برادرانشان كه با يكديگر، پيمان مرگ بستند و سرهايشان به فاجران هديه شد؟ [ موسوعة الإمام على بن أبى طالب عليه السلام، ج 7، ص 151: آخر خطبة خطبها الإمام. ]

اين نكته را نيز بيفزاييم كه بخشى از ياران و رزم آوران سپاه امام على عليه السلام، خوارج بودند كه آنان نيز پس از جريان صفّين، در مقابل امام ايستاده بودند و برخى شان در آن روزگار يا در نهروان، كشته شده بودند و برخى خانه نشين شده بودند. بدين سان، على عليه السلام تنها بود، تنهاىِ تنها، بدون ياران رزم آور، سخنورانى حماسه آفرين، و حماسه سازانى خِردورز و نستوه...

/ 170