عبداللَّه بن عمر بن خطّاب - سیاست نامه امام علی(علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست نامه امام علی(علیه السلام) - نسخه متنی

محمد محمدی ری شهری، سید محمدکاظم طباطبایی، سید محمود طباطبایی نژاد، محمدعلی مهدوی راد؛ ترجمه: مهدی مهریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عبداللَّه بن عمر بن خطّاب

او در كودكى همراه با پدرش در مكّه اسلام آورد و پيش از پدر يا همراه او به مدينه هجرت كرد.

در نبرد بدر و اُحُد، به دليل خردسالى شركت نكرد و از جنگ خندق به بعد، همراه سپاه اسلام بود. از او احاديث بسيارى نقل شده است.

چون عمر، در آستانه ى مرگ قرار گرفت، براى عضويت فرزند او عبداللَّه در شورا با وى رايزنى كردند. عمر مخالفت كرد و گفت: او شايستگى خلافت را ندارد. او حتّى توان آن كه زنش را طلاق گويد نيز ندارد.

در برخى گزارش ها آمده است كه عبداللَّه، به دستور عمر، عضو شورا شد، به اين شرط كه حقّ انتخاب شدن نداشته باشد.

به هنگام حكومت عثمان، در جريان هاى سياسى شركت نمى جست و پس از امام على عليه السلام نيز به زاويه ى انزوا خزيد و از مسائل سياسى و اجتماعى، كناره گيرى كرد.

در جنگ هاى روزگار حاكميت على عليه السلام نيز عبداللَّه بن عمر، سياست اجتماعى اش را بر اين استوار داشته بود كه كنار بماند و مى گفت:

أنا مع أهل المدينة، إنّما أنا رجل منهم و قد دخلوا في هذا الأمر فدخلت معهم، لا اُفارقهم؛ فإن يخرجوا أخرج و إن يقعدوا أقعد.

من با مردم مدينه ام؛ چرا كه فردى از آنان هستم. آنان در بيعت وارد شدند، من هم وارد شدم و از آنان جدا نشوم. اگر قيام كنند، به پا خيزم، و اگر بنشينند، خواهم نشست.

اين ديدگاه عبداللَّه بن عمر، روشن بود كه از سرِ تأمّل و چونان جريانى در سرتاسر زندگانى او نبود. او در روزگار خلفاى پيشين، چنين نكرده بود، چنان كه
در روزگار حاكمان پس از على عليه السلام نيز چنين نكرد. او با معاويه و يزيد "كه تعداد زيادى از چهره هاى برجسته ى امّت و اصحاب، از جمله حسين بن على عليه السلام با او بيعت نكردند" بيعت كرد. او با عبدالملك نيز بيعت كرد.هنگامى كه محمّد بن حنفيه از بيعت با عبدالملك تن زد و بيعتش را بر بيعت همه ى مردم، مشروط ساخت، عبداللَّه بن عمر با عبدالملك بيعت كرد و محمّد را نيز بر بيعت، تشويق كرد.

شگفتا كه عبداللَّه، شبانه براى بيعت با عبدالملك، به سوى حجّاج بن يوسف رفت،تا دست در دست او نهد و يك شب، بدون بيعت نماند، چون از رسول خدا شنيده بود كه: اگر كسى بميرد و پيشوايى نداشته باشد، بر مرگ جاهلى مرده است. حجّاج، آن حاكم جبّار، متكبّر و ستم پيشه هم كه مى دانست اين همه، از سرِ ترس، زبونى و بيچارگى است، پايش را دراز كرد، تا عبداللَّه، دست بر پايش نهد و بيعت كند.

او در روزگار حكومت على عليه السلام، در جنگ، با وى همراهى نكرد. البته در نيروهاى مقابل نيز قرار نگرفت و به گفته امام، از كسانى بود كه:

خذلوا الحق و لم ينصروا الباطل.

حق را رها كردند و باطل را نيز يارى ندادند.
برخى از اسناد تاريخى، نشان دهنده ى آن است كه او در فرجام زندگى، بر اين سهل انگارى و يارى نكردن على عليه السلام، عميقاً تأسف مى خورد و مى گفت:

ما آسي على شي ءٍ إلّا أنّي لم اُقاتل مع عليّ الفئة الباغية.

بر هيچ چيز تأسّف نمى خورم، جز آن كه به همراه على، با گروه طغيانگر نجنگيدم.البته برخى از منابع، مراد از فئة باغية در كلام وى را خوارج يا حَجّاج يا ابن زبير دانسته اند كه با توجه به قيد: مع عليّ در نصّى كه بدان اشاره شد، جايى براى احتمالات ديگر نيست.

او مى گفت: هركس مرا به نماز فراخواند، از او پيروى مى كنم، از هر گروه كه باشد؛ امّا در نبرد، شركت نمى كنم. در حاكميت و اطاعت از حاكم نيز او بر قانون غلبه باور داشت و مى گفت: فرمانبُردار كسى است كه بر مردم، تسلّط و غلبه يابد.

چنين بود كه چون على عليه السلام بر آزادى و اختيار مردم، تأكيد كرده بود و مى گفت: با اجبار، هيچ كس را بر اطاعتْ وادار نمى كنم، عبداللَّه، از پيروى او تن مى زد؛ امّا از بيعت با يزيد بن معاويه، نه . او خيزش مردمان مدينه را پس از علنى شدن فسق، فجور و هرزگى يزيد و پس از قتل اباعبداللَّه عليه السلام، غَدْر ناميد و خانواده ى خود را از اين كار، باز داشت.
عبداللَّه، سست عنصرى تُنُك مايه، تنگ نظر و مقدّس مآب بود، از جريان هاى سياسى و اجتماعى، تحليلى استوار نداشت و سست عنصرى و ماديگرايى او بر موضع زشت و ناهنجارش يارى مى رساند. او به سال 74 هجرى و در سن 84 سالگى درگذشت.

47. تاريخ الطبرى: على عليه السلام، كميل نَخَعى را در پى عبداللَّه بن عمر فرستاد و او را آورد . على عليه السلام به وى فرمود: همراه من، به پا خيز. عبداللَّه بن عمر گفت: من با مردم مدينه ام؛ چرا كه يكى از آنانم. وقتى با تو بيعت كردند، من هم بيعت كردم و از آنان، جدا نشوم. اگر آنان براى نبرد به پا خاستند، من هم حركت مى كنم، و اگر نشستند، من هم خواهم نشست. على عليه السلام فرمود: ضامنى معرّفى كن كه |عليه من| به پا نخيزى. گفت: ضامن هم معرّفى نمى كنم. على عليه السلام فرمود: اگر نبود كه بدخُلقى ات را در كودكى و بزرگ سالى مى دانم، نمى پذيرفتم. رهايش كنيد. من خود، ضامن اويم. 48. تاريخ الطبرى- به نقل از محمّد و طلحه -: زبير و طلحه، بيرون آمدند و با عبداللَّه بن عمر، ديدار كردند و وى را به سستى |در همراهى على عليه السلام | دعوت نمودند. عبداللَّه گفت: من يكى از مردم مدينه ام. اگر به پا خيزند،
به پا خواهم خاست، و اگر بنشينند، من هم خواهم نشست. آن دو او را رها كردند و بازگشتند.

49. الطبقات الكبرى- به نقل از ابو حصين-: معاويه گفت: چه كسى براى حكومت،از ما سزاوارتر است؟ عبداللَّه بن عمر مى گويد: خواستم بگويم كه سزاوارتر از تو كسى است كه با تو و پدرت بر سرِ حكومت جنگيد. سپس آنچه درخاطرم گذشته بود، بر زبان آوردم؛ ولى ترسيدم كه مفسده اى به دنبال داشته باشد.

50. الاستيعاب: به نافع گفته شد: چرا ابن عمر با معاويه بيعت كرد و با على بيعت نكرد؟ نافع گفت: ابن عمر، دستى را در جدايى دراز نمى كرد، چنان كه آن را از جماعتْ باز نمى داشت. او با معاويه بيعت نكرد، مگر زمانى كه ديگران با وى بيعت كردند.

51. مسند ابن حنبل- به نقل از نافع-: هنگامى كه مردم مدينه به همراه ابن زبير شتاب كردند تا يزيد بن معاويه را از حكومت، خلع كنند، ابن عمر فرزندان خود را فراخواند و گفت: ما با اين مرد، بر پايه ى بيعت خدا و رسول بيعت كرديم. به درستى كه از رسول خدا شنيدم كه مى فرمود: براى نيرنگباز، پرچمى در روز رستاخير، افراشته شود و گفته شود: اين، نيرنگِ فلانى است و بزرگ ترين نيرنگ، آن است كه با مردمى بر پايه ى بيعت خدا و رسول، بيعت كنى و سپس آن را بشكنى، مگر كه شرك به خداوند را در پى داشته باشد. از اين رو،هيچ يك از شما يزيد را خلع نكنيد و در مسئله ى حكومت، زياده روى نكنيد كه شمشير، ميان من و شما خواهد بود.

52. فتح البارى: در مدّت زمامدارى عبداللَّه بن زبير، عبداللَّه بن عمر، از بيعت
با ابن زبير يا عبدالملك، امتناع ورزيد، همان گونه كه از بيعت با على يا معاويه سر باز زد. امّا او با معاويه بيعت كرد، هنگامى كه معاويه، با حسن بن على حيله كرد و مردم، بر وى اتّفاق كردند. همچنين، پس از مرگ معاويه، با فرزندش يزيد، بيعت كرد؛ زيرا مردم بر او اتّفاق كردند. پس از آن نيز در شرايط اختلاف، با كسى بيعت نكرد، تا اين كه ابن زبير، كشته شد و حكومت، يكسره به عبدالملك رسيد. آن گاه با وى بيعت كرد.

53. صحيح البخارى- به نقل از عبداللَّه بن دينار-: وقتى كه مردم با عبدالملك بيعت كردند، عبداللَّه بن عمر، نامه اى بدين مضمون به وى نوشت: به عبداللَّه بن عبدالملك، اميرمؤمنان! به درستى كه به پيروى و حرفْ شنوى نسبت به عبداللَّه بن عبدالملك، بر اساس سنّت خدا و رسول خدا در حدّ توان، اعتراف مى كنم و فرزندانم هم بدين امر، اقرار مى كنند.

54. شرح نهج البلاغة: به درستى كه ابن عمر، از بيعت با على سر باز زد و شبانه درِ خانه ى حجّاج را كوبيد تا با عبدالملك، بيعت كند، مبادا آن شب را بدون امام به صبح رساند. اين گمان، از آن جا برايش پيش آمد كه از رسول خدا روايت شده كه فرمود: هركس بميرد و پيشوايى نداشته باشد، به مرگ جاهلى مرده است و كار بدان جا رسيد كه حجّاج، او را حقير شمرد و خوار ساخت و پايش را از رختخواب بيرون آورد و گفت: دستت را دراز كن و با پايم بيعت نما! [ در كتاب الفصول المختارة در ادامه حديث چنين آمده است: حجاج به وى گفت ديروز از بيعت با على سر باز زدى با اينكه خود اين حديث را روايت كرده اى و اينك نزد من آمده اى تا با عبدالملك برايت بيعت بگيرم. دستانم مشغول است، اين پاى من است، با آن بيعت نما. ]

55. الطبقات الكبرى- به نقل از نافع-: در زمان ابن زبير، خوارج و خَشَبيه، به ابن عمر گفته شد: با همه اينها نماز مى گزارى، با اين كه برخى از اينها برخى
ديگر رامى كُشند؟ ابن عمر پاسخ داد: هركس بشتابيد به سوى نماز! را بر زبان آورَد، به وى پاسخ گويم، و هركس بشتابيد به سوى رستگارى! را بر زبان رانَد، به وى پاسخ دهم، و هركس بگويد: بشتابيد به سوى كشتنِ برادرِ مسلمان و گرفتن اموال وى!، گويم: نه.

56. الطبقات الكبرى- به نقل از سيف مازنى-: ابن عمر مى گفت: در فتنه ها قتال نمى كنم و پشت سرِ هر آن كس كه پيروز شود، نماز مى گزارم.

57. المستدرك على الصحيحين- به نقل از عبداللَّه بن عمر-: بر هيچ چيزى تأسّف نمى خورم، جز آن كه به همراه على، با گروه طغيانگر نجنگيدم.

58. الطبقات الكبرى- به نقل از حبيب بن ابى ثابت-: از ابن عمر خبر رسيد كه در بيمارى |منتهى به| مرگش گفت: بر هيچ كارى از دنيا تأسّف نمى خورم، جز آن كه با گروه طغيانگر نجنگيدم.

ر.ك: بخش نهم/على از زبان ياران پيامبر/عبداللَّه بن عمر.

/ 170