اسامة بن زيد - سیاست نامه امام علی(علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست نامه امام علی(علیه السلام) - نسخه متنی

محمد محمدی ری شهری، سید محمدکاظم طباطبایی، سید محمود طباطبایی نژاد، محمدعلی مهدوی راد؛ ترجمه: مهدی مهریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

اسامة بن زيد

اسامه، هم پيمان پيامبر صلى الله عليه وآله بود. مادرش امّ ايمن، از دايگان رسول خدا بود. پيامبر صلى الله عليه وآله در روزهاى پايانى زندگى خويش، او را كه هيجده سال بيش نداشت، فرمانده سپاه اسلام كرد، در حالى كه در آن سپاه، كسانى چون ابوبكر، عمر و ابوعبيده حضور داشتند.

او در زمان خلفا مورد تكريم و احترام بود. عمر برايش پنج هزار دينار حقوق تعيين كرد، در حالى كه فرزند خودش دو هزار دينار حقوق مى گرفت.

او از بيعت با على عليه السلام سر باز زد و عذرهايى آورد و در پاره اى متون تاريخى، ياد شده كه على عليه السلام عذرش را پذيرفت.

از امام باقر عليه السلام روايت شده كه او از رفتار خويش باز گشت، از اين رو، درباره اش جز نيكى بر زبان نرانيد.

وقتى اسامه از دنيا رفت، امام حسن عليه السلام او را در بُرد يمانى قرمز رنگى كفن كرد.
پله=4

حسّان بن ثابت

صاحب الرسول الأعظم صلى الله عليه وآله، وشاعره [ سير أعلام النبلاء 106:512:2. ] الذي قال له: لا تزال يا حسان مؤيّداً بروح القدس ما نصرتَنا بلسانك [ الإرشاد 177:1، خصائص الأئمّة عليهم السلام: 42، إعلام الورى: 262،1 و263. ] ومن شعراء الأنصار الذين هجوا مشركي قريش. وهو الذي نظم حديث الغدير [ الإرشاد 177:1، خصائص الأئمّة عليهم السلام: 42، إعلام الورى 262:1 و263. ]

وكان من أجبن الناس، فلم يشهد حرباً من حروب النبيّ صلى الله عليه وآله [ سير أعلام النبلاء 513:2 تا 106:521، اُسد الغابة 6:2 تا 1153:9. ]

وكان عثمانيّاً، منحرفاً عن الإمام عليّ عليه السلام [ مروج الذهب 356:2،أنساب الأشراف 164:3؛ الغارات 221:1. ]

لم يشهد بيعة الإمام عليه السلام ولا حرباً من حروبه، ولم يقُل شعراً في مدحه بعد خلافته.

عاش ستّين في الجاهلية، وستّين في الإسلام [ سير أعلام النبلاء 106:512:2، اُسد الغابة 1153:9:2. ]

61- المستدرك على الصحيحين عن عروة عن صفيّة بنت عبد المطّلب: أنا أوّل إمرأة قتلَت رجلاً؛ كنتُ في فارع حصن حسّان بن ثابت وكان حسّان معنا في النساء والصبيان حين خندق النبيّ صلى الله عليه وآله، قالت صفيّة: فمرّ بنا رجل من يهود، فجعل يطيف بالحصن، فقلت لحسّان: إنّ هذا اليهودي بالحصن كما ترى ولا آمنه أن يدلّ على عوراتنا، وقد شُغل عنّا رسولُ اللَّه صلى الله عليه وآله وأصحابُه فقُم إليه فاقتُله. فقال: يغفر اللَّه لكِ يا بنت عبد المطلب، واللَّه لقد عرفتِ ما أنا بصاحب هذا! قالت صفيّة: فلمّا قال ذلك ولم أرَ عنده شيئاً احتجزتُ، وأخذتُ عموداً من الحصن، ثمّ نزلتُ من الحصن إليه فضربتُه بالعمود حتى قتلتُه، ثمّ رجعتُ إلى الحصن، فقلتُ: يا حسّان انزل فاستلِبه، فإنه لم يمنعني أن أسلبه إلّا أنّه رجل! فقال: ما لي بسلبه من حاجة [ المستدرك على الصحيحين 6867:56:4،السنن الكبرى 12772:502:6، المعجم الكبير 809:322:24، المعجم الأوسط 3754:116:4، السيرة النبويّة لابن هشام 239:3، كنز العمّال 37600:632:13 نقلاً عن ابن عساكر وكلّها نحوه. ]

حسّان بن ثابت

حسّان از ياران پيامبر گرامى اسلام و از شاعران ايشان بود كه حضرت درباره اش فرمود: اى حسّان! هميشه از سوى روح القدس، مدد شوى تا زمانى كه ما را با زبانت يارى مى رسانى. او از شاعرانِ انصار بود كه مشركان قريش را هجو كرد و همانى است كه واقعه ى غدير را به نظم درآورد.

حسّان، از ترسوترين مردمان بود كه در هيچ يك از جنگ هاى پيامبر صلى الله عليه وآله حضور نداشت. سپس از طرفداران عثمان گشت و از امام على عليه السلام جدا شد. در بيعت با على عليه السلام شركت نجُست و در هيچ يك از جنگ هاى آن حضرت، حضور نداشت. او پس از خلافت على عليه السلام هم شعرى در بزرگداشت حضرتْ نسُراييد.

حسّان، شصت سال در عصر جاهليت و شصت سال هم در زمان اسلام، زندگى كرد.
61. المستدرك على الصحيحين- به نقل از عروه و او از صفيه دختر عبدالمطّلب-:من نخستين زنى بودم كه مردى را كشتم. من در پناهگاه حسّان بن ثابت بودم. او به هنگام خندق كندن پيامبر صلى الله عليه وآله، با زنان و كودكان، همراه ما بود.

صفيه گفت: مردى يهودى از نزديكى ما گذشت و اطراف پناهگاه مى چرخيد.

به حسّان گفتم: اين يهودى به پناهگاه نزديك شده و زنان در اين جا امنيتى ندارند. پيامبر صلى الله عليه وآله و يارانش نيز به كارهاى ديگر مشغول اند.بلند شو و او را بكُش. حسّان گفت: خداوند، تو را بيامرزد اى دختر عبدالمطّلب!سوگند به خداوند كه تو مى دانى من اهل چنين كارى نيستم. صفيه گفت: وقتى حسّان چنين گفت و نزد او چيزى نيافتم، ستونى را از پناهگاه برداشتم، بيرون آمدم و بر يهودى فرود آوردم تا او را كشتم. سپس به پناهگاه برگشتم و گفتم:اى حسّان! بيرون برو و او را لُخت كن. چيزى مرا از اين كار باز نداشت، جز آن كه او مرد بود. حسّان گفت: مرا به لخت كردن او نيازى نيست.

الاصلاحات العلويّة

/ 170