عثمان بن حنيف - سیاست نامه امام علی(علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

سیاست نامه امام علی(علیه السلام) - نسخه متنی

محمد محمدی ری شهری، سید محمدکاظم طباطبایی، سید محمود طباطبایی نژاد، محمدعلی مهدوی راد؛ ترجمه: مهدی مهریزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عثمان بن حنيف

128. امام على عليه السلام- از نامه اش به عثمان بن حنيف انصارى كه كارگزارش در بصره بود و خبر يافت كه به ميهمانى گروهى از مردم بصره، فرا خوانده شده و او بدان جا رفته است-: پس از حمد و سپاس خداوند؛ اى پسر حنيف! به من خبر رسيده است كه مردى از جوانان بصره، تو را بر سفره اى دعوت كرده و تو به سوى آن شتافته اى. خوردنى هاى رنگارنگ برايت مهيّا شده و كاسه ها پيشت نهاده شده است. گمان نمى كردم تو ميهمانى مردمى را بپذيرى كه نيازمندان آنها به جفا رانده شده و توانمندان آنها دعوت شده بودند. بنگر بدانچه از اين سفره بر مى دارى. اگر حلال و حرامش را ندانى، بيرون انداز و از آنچه مى دانى حلال است، استفاده كن.

آگاه باش كه هر پيروى را پيشوايى است كه به وى اقتدا مى كند و از نور دانش او روشنى مى جويد. بدان كه پيشواى شما از دنياى خود، به دو جامه ى فرسوده اكتفا كرده و از خوراكى ها، به دو گِرده ى نان. بدانيد كه شما چنين نتوانيد كرد؛ ليكن مرا يارى كنيد به پارسايى و كوشيدن و پاك دامنى و درستى ورزيدن. به خدا سوگند كه از دنياى شما زرى نيندوختم و از غنيمت هاى آن، ذخيره ننمودم، و بر جامه ى كهنه ام، وصله اى نيفزودم. آرى؛ از آنچه آسمان بر آن سايه افكنده، فدك در دست ما بود. مردمانى بر آن، بخل ورزيدند و مردمانى سخاوتمندانه از آن چشم پوشيدند؛ و بهترين داور، پروردگار است.

و مرا با فدك و جز فدك، چه كار است، در حالى كه فردا جايگاه آدمى، گور است كه نشانه هايش، در تاريكى آن از ميان مى رود و خبرهايش نهان مى گردد، در گودالى كه اگر قدرى وسعت يابد يا دست هاى گوركن آن را فراخ نمايد، سنگ و كلوخ، آن را بفشارد و خاك انباشته، رخنه هايش را به هم آرد؟ و من، نفس خود را با پرهيزگارى مى پرورانم، تا در روزى كه پُر بيم ترين روزهاست،
در امان بيايد و بر كرانه هاى لغزشگاه، پايدار مانَد، و اگر مى خواستم، مى دانستم كه چگونه عسل پالوده و مغز گندم و بافته ى ابريشم را به كار بَرم؛ ليكن هرگز هواى من بر من چيره نخواهد گرديد و حرص، مرا به گزيدن خوراكى ها نخواهد كشيد. چه بسا كسى در حجاز يا يمامه، حسرت گِرده نانى ببرد، يا هرگز شكمى سير نخورد و من، سير بخوابم و پيرامونم شكم هايى باشند كه از گرسنگى، به پشت دوخته شده، و جگرهايى سوخته است، يا چنان باشم كه گوينده اى سروده است:

درد تو اين بس كه شب، سير بخوابى/و گرداگردت جگرهايى در آرزوى پوست بزغاله باشد.

آيا بدين بسنده كنم كه مرا اميرمؤمنان گويند و در ناخوشايندى هاى روزگار، شريك آنان نباشم؟ يا در سختى زندگى، نمونه اى برايشان نشوم؟ مرا نيافريده اند تا خوردنى هاى گوارا سرگرمم سازد، چون چارپاى بسته كه به علف پردازد، يا |چارپايى| واگذارده، كه خاكروبه ها را به هم زند و شكم را از علف هاى آن، پُر سازد و از آنچه بر سرش آرند، غفلت دارد! يا بيهوده رها گردم، يا به بازى سرگرم شوم، يا ريسمان گمراهى را بكشم، يا بى خود، در سرگردانى ها سرگردان شوم؟

اى دنيا! از من دور شو كه مهارت بر دوشت نهاده شده است و من از چنگالت بيرون جَسته ام و از ريسمان هايت رسته، از لغزشگاه هايت دورى گزيده ام. كجايند مترفانى كه به بازيچه ها فريبشان دادى؟ كجايند مردمى كه با زيورهايت، دام فريب بر سر راهشان نهادى؟ آنَك، در گورها گرفتارند و در لابه لاى لحدها ناپديدار.

|اى دنيا!| به خدا اگر كالبدى بودى ديدنى يا قالبى محسوس، حدّ خدا را درباره ات برپا مى داشتم به كيفر بندگانى كه آنان را با آرزوها، دست خوشِ فريب ساختى، و مردمانى كه آنها را در جايگاه هلاكت در انداختى و پادشاهانى كه به دست نابودى شان سپردى و در چنگال بلاشان درآوردى. نه راهى براى وارد شدن است و نه گريزگاهى براى بيرون آمدن.

هرگز! آن كه پا در لغزشگاهت نهاد، به سر در آيد، و آن كه در ژرفاى دريايت فرو رفت، غرق گردد، و آن كه از ريسمان هايت رهيد، توفيق يابد، و آن كه از گزند تو ايمن است، باكش نباشد كه مسكنش جاى ننگ باشد، و دنيا در ديده ى او چنان است كه گويى روزِ پايان آن است. از ديده ام نهان شو! به خدا سوگند رامَت نشوم كه مرا خوار سازى،
و گردن به بندت ندهم تا از اين سو بدان سويم كشانى؛ و سوگند به خدا، جز آن كه او نخواهد، نفس خود را چنان تربيت كنم كه اگر گِرده ى نانى براى خوردن يافت، شاد شود و از خورش، به نمك خُرسند گردد؛ و مردمك چشمم را رها كنم تا چون چشمه ى آبى كه آبش خشكيده، اشكى كه دارد، بريزد. آيا چرنده، شكم را با چَرا پُر سازد و بخفتد، و گوسفند، در آغل، سير از گياه بخورد و بيفتد و على از توشه اش بخورد و آرام بخواهد؟! چشمش روشن باد كه پس از ساليانى دراز، چون چارپايى رها به سر بَرَد يا چون چرنده اى كه مى چَرَد!

خوشا كسى كه به آنچه پروردگارش بر عهده ى وى نهاده، پرداخته است و در سختى اش با شكيبايى ساخته و در شب، ديده برهم ننهاده، و چون خواب بر او چيره شده، بر زمين خفته و كف دست را بالين قرار داده است، در جمعى كه از بيمِ روز قيامت، ديده هاشان به شبْ بيدار است و پهلوهاشان از خوابگاه، بر كنار، و لب هاشان به ذكر پروردگار، گويا و گناهانشان از آمرزش خواستن، بسيار زدوده است. "آنان حزب خدايند و بدانيد كه حزب خدا رستگارند".

پس اى پسر حنيف! از خدا بترس و گِرده هاى نانت، تو را كفايت كند تا از آتش دوزخ، رهايى يابى.

قدامة بن عجلان

129- الإمام عليّ عليه السلام- في كتابه إلى قدامة بن عجلان عامله على كَسْكَر [ كَسْكَر: بلدة واسعة في العراق قصبتها واسط التي بين الكوفة والبصرة، وهي إلى العمارة والكوت أقرب منها إلى البصرة والكوفة "راجع معجم البلدان 461:4". ]: أمّا بعد، فاحمل ما قبلك من مال اللَّه؛ فإنّه في ء للمسلمين،لست بأوفر حظّاً فيه من رجل منهم، ولا تحسبن يابن اُمّ قدامة أنّ مال كَسْكَر مباح لك كمالٍ ورثته عن أبيك واُمّك، فعجّل حمله وأعجل في الإقبال إلينا، إن شاء اللَّه [ أنساب الأشراف 388:2. ]

راجع: القسم السادس عشر/قدامة بن عجلان.

قدامة بن عجلان

129. امام على عليه السلام- در نامه اش به قدامة بن عجلان، كارگزار وى در كَسكَر: [ شهرى بزرگ در عراق كه ميان كوفه و بصره قرار دارد و به عماره و كوت نزديك تر است. ] پس از حمد و سپاس خداوند؛ آنچه از ثروت هاى الهى بر عهده ى توست، به سوى من بفرست؛ چرا كه ثروت عمومى مسلمانان است و تو از ديگران، سزاوارتر و برخوردارتر نيستى. اى پسر قدامه!گمان مبرى كه ثروت هاى كسكر براى تو مباح است، مانند آنچه از پدر و مادرت به ارث برده اى. پس به سرعت، اموال را بفرست و خودت نزد ما بيا. ان شاء اللَّه!

ر. ك: بخش شانزدهم/كارگزاران امام على/قدامة بن عجلان.

مصقلة بن هبيرة

130- الإمام عليّ عليه السلام- في كتابه إلى مَصْقَلة بن هُبَيرة-: بلغني عنك أمر إن كنت فعلته فقد أتيت شيئاً إدّاً، بلغني أنّك تقسم في ء المسلمين فيمن اعتفاك وتغشّاك من أعراب بكر بن وائل!

فوالذي فلق الحبّة وبرأ النسمة، وأحاط بكلّ شي ء علماً، لئن كان ذلك حقّاً لتجدنّ بك عليَّ هواناً، فلا تستهيننّ بحقّ ربّك، ولا تصلحنّ دنياك بفساد دينك ومحقه؛ فتكون من الْأَخْسَرِينَ أَعْمَلاً الَّذِينَ ضَلَّ سَعْيُهُمْ فِى الْحَيَوةِ الدُّنْيَا وَ هُمْ يَحْسَبُونَ أَنَّهُمْ يُحْسِنُونَ صُنْعًا [ الكهف: 103 و 104. أنساب الأشراف 389:2؛ نهج البلاغة: الكتاب 43 نحوه. ]:

131- عنه عليه السلام- في كتابه إلى مَصْقَلة: أمّا بعد، فإنّ من أعظم الخيانة خيانة الاُمّة، وأعظم الغشّ على أهل المصر غشّ الإمام، وعندك من حقّ المسلمين خمسمائة ألف، فابعث بها إليَّ ساعة يأتيك رسولي، وإلّا فأقبل حين تنظر في كتابي؛ فإنّي قد تقدّمت إلى رسولي إليك ألّا يدعك أن تُقيم ساعة واحدة بعد
قدومه عليك إلّا أن تبعث بالمال، والسلام عليك [ تاريخ الطبري 129:5، شرح نهج البلاغة 145:3؛ الغارات 364:1 وراجع نهج البلاغة: الكتاب 132. ]26- الغارات عن ذهل بن الحارث: دعاني مصقلة إلى رحله، فقدّم عشاءً فطعمنا منه، ثمّ قال: واللَّه إنّ أميرالمؤمنين يسألني هذا المال، وواللَّه لا أقدر عليه،فقلت له: لو شئت لا يمضي عليك جمعة حتى تجمع هذا المال. فقال: واللَّه ما كنت لاُحمّلها قومي، ولا أطلب فيها إلى أحد.

ثمّ قال: أما واللَّه لو أنّ ابن هند يطالبني بها، أو ابن عفّان لتركها لي، أ لم ترَ إلى ابن عفّان حيث أطعم الأشعث بن قيس مائة ألف درهم من خراج أذربيجان في كلّ سنة، فقلت: إنّ هذا لا يرى ذلك الرأي، وما هو بتارك لك شيئاً، فسكت ساعة وسكتّ عنه، فما مكث ليلة واحدة بعد هذا الكلام حتى لحق بمعاوية، فبلغ ذلك عليّاً عليه السلام فقال: ماله؟! ترّحه اللَّه! فَعَل فِعْل السيّد، وفرّ فرار العبد، وخان خيانة الفاجر! أما إنّه لو أقام فعجز ما زدنا على حبسه؛ فإن وجدنا له شيئاً أخذناه، وإن لم نقدر له على مال تركناه، ثمّ سار إلى داره فهدمها [ الغارات 365:1؛ تاريخ الطبري 129:5، تاريخ دمشق 7450:272:58، الكامل في التاريخ 421:2 وراجع أنساب الأشراف 181:3 والبداية والنهاية 310:7 والفتوح 244:4. ]

راجع: القسم السادس عشر/مصقلة بن هبيرة.

/ 170