من كيم كانديشه ى تو هم نفس باشد مرا گر بود شايسته ى غم خوردن تو جان من گر نه عشقت سايه ى من شد چرا هر گه كه من هرنفس كانرا بياد روزگار تو زنم هز رمان ز اميد وصل تو دل خود خوش كنمچون خيال خاكپايت مي نبيند چشم من چون خيال خاكپايت مي نبيند چشم من
يا تمناى وصال چون تو كس باشد مرا اين نصيب از دولت عشق تو بس باشد مرا روى بر تابم ازو پويان ز پس باشد مرا جمله ى عالم طفيل آن نفس باشد مرا باز گويم نه چه جاى اين هوس باشد مرابر وصال تو چگونه دست رس باشد مرا بر وصال تو چگونه دست رس باشد مرا