هر كرا در دل بود بازار يار خاصه آن بى دل كه چون من يك زمان كبك را بين تا چگونه شد خجل بنگر اندر گل كه رشوت چون دهد در جهان فردوس اعلا دارد آنك در همه عالم نديدم لذتى همچو سنگ آيد مرا ياقوت سرخ باد نوشين دوش گفتى ناگهان زان قبل امروز مشك آلود گشت رشك لعل و لولو اندر كوه و بحر شد دلم مسكين من در غم نژند دست بر سر ماند چون كژدم دلم هوش و عقلم برده اند از دل تمام مر سنايى را فتاد اين نادرهآنچه من مي بينم از آزار يار آنچه من مي بينم از آزار يار
عمر و جان و دل كند در كار يار بر زمين نشكيبد از ديدار يار زان كرشمه كردن و رفتار يار خون شود لعل از پى رخسار يار يك نفس بودست در پندار يار خوشتر و شيرين تر از گفتار يار بى لب ياقوت شكر بار يار چين زلف آشفت بر گلنار يار خانه و بام و در و ديوار يار زان عقيق و لولو شهوار يار من ندانم پيش ازين هنجار يار زان دو زلفين سيه چون مار يار آن دو نرگس بر رخ چون نار يار چون معزى گفت از اخبار يارگر بگويم بشكنم بازار يار گر بگويم بشكنم بازار يار