ز جزع و لعلت اى سيمين بناگوش دو جادوى كمين ساز كمان كش كه پيش اين و آن جان را و دل را چو بينمت آن دو تا لعل پر از كبر بدين گويم زهى خاموش گويا بسا زهاد گيتى را كه بردى بسا شيران عالم را كه دادى زنى گل را و مل را خاك در چشم ز مستى باز كرده بند كرته ز جزعت خانه خانه دل شود خون گريزد در عدم هر روز و هم شب تو جانى گر نه اى د ربر عجب نيست نگارا از سر آزاد مردى مرا چون از ولى بخريده اى دى مرا گفتى فراموشم مكن نيزكه گشت از بهر ياد جزع و لعلت كه گشت از بهر ياد جزع و لعلت
دلم پر نيش گشت و طبع پر نوش دو نقاش شكر پاش گهر نوش هزاران غاشيه ست امروز بر دوش چو بينمت آن دو تا جزع پر از جوش بدان گويم زهى گوياى خاموش بدان لبهاى چون مى مايه ى هوش ز چشم آهوانه خواب خرگوش چو اندر مجلس آيى زلف بر دوش ز شوخى كج نهاده طرف شب پوش ز لعلت چشمه چشمه خون شود نوش ز شرم روى و مويت چون دى و دوش كه جان در جان در آيد نه در آغوش حدي دردناك بنده بنيوش كنونم بر عدو امروز مفروش تو روى از بهر اين مخراش و مخروشسنايى را فراموشى فراموش سنايى را فراموشى فراموش