خويشتن دارى كنيد اى عاشقان با درد عشق ما همه دعوى كنيم از عشق و عشق از ما به رنج عشق مردى هست قائم گر بر و جانها برد گرد عشق آنگاه بينى كاب رخ را كم زنى خيره سر تا كى زنى همچون زنان لاف دروغاى سنايى توبه بايد كردن از معنى ترا اى سنايى توبه بايد كردن از معنى ترا
گر چه ما بارى نه ايم از عشقبازى مرد عشق عاشق آن بايد كه از معنى بود در خورد عشق پاكبازى كو كه باشد عاشق و هم برد عشق آب رخ در باز تا روزى رسى در گرد عشق ناچشيده شربت وصل و نديده درد عشقگر بر آيد موكب رندان و بردا برد عشق گر بر آيد موكب رندان و بردا برد عشق