گفتم از عشقش مگر بگريختم گفتم از دل شور بنشانم مگر بند من در عشق آن بت سخت بود عاشقان بر سر اگر ريزند خاك بر بناگوش سياه مشك رنگ عاجزم با چشم رنگ آميز او
عاجزم با چشم رنگ آميز او
خود به دام آمد كنون آويختم شور ننشاندم كه شور انگيختم سخت تر شد بند تا بگسيختم من به جاى خاك آتش ريختم از عمش كافور حسرت بيختم گر چه از صد گونه رنگ آميختم
گر چه از صد گونه رنگ آميختم