ما عشق روى آن نگاريم همواره به بند او اسيريم او دلبر خوب خوب خوبست ترسم كه جهان خراب گردد از فتنه ى زلف مشكبارش آخر بنگويى اى نگارين گر دست تو نيست بر سر ما ما را به جفاى خود ميازار چون تو به جمال بى مالى خاك قدمت اگر بيابيمما را به جهان مباد شادى ما را به جهان مباد شادى
زان خسته و زار و دلفگاريم پيوسته به دام او شكاريم ما عاشق زار زار زاريم از ديده سرشگ از آن نباريم گويى كه هميشه در خماريم كاندر هوس تو بر چه كاريم ما خود سر اين جهان نداريم كازرده ى جور روزگاريم ما بى تو بدل به دل نداريم در ديده به جاى سرمه داريمگر ما غم تو به غم شماريم گر ما غم تو به غم شماريم