همه جانست سر تا پاى جانان به آب روى و خون دل توان ريخت خرد داند كه وصف او نداند چه جاى دعوى سروست در باغ نيايد كس به آب چشمه ى خضر نديدى دين كفرآميز بنگر همى كشف خردمندان كشف وار سنايى نيست با جان زنده ليكن
سنايى نيست با جان زنده ليكن
از آن جز جان نشايد جاى جانان براى چون تو جان سوداى جانان ازيرا نيست هم بالاى جانان چه خواهد وصف سرتاپاى جانان جز اندر نوش عيسي زاى جانان شكن در زلف جانفرساى جانان سراندر خود كشد ياراى جانان ز جانانست او گوياى جانان
ز جانانست او گوياى جانان