عاشقا قفل تجرد بر در آمال زن خاك كوى دوست خواهى جسم و جان بر باد ده مالرا دجال دان و عشق را عيسى شمار هر كه را درد سرست از دست قيفالش زنند اى مرقع پوش بي معنى كه گويى عاشقمتا كى از جور تو اى گندم نماى جو فروش تا كى از جور تو اى گندم نماى جو فروش
در صف مردان قدم بر جاده ى اهوال زن آب حيوان جست خواهى آتش اندر مال زن چون شدى از خيل عيسى گردن دجال زن گر ترا درد دل ست از ديدگان قيفال زن لال شو زين لاف و قفلى بر زبان لال زنرو يكى ره اين جو پوسيده را غربال زن رو يكى ره اين جو پوسيده را غربال زن