غريب و عاشقم بر من نظر كن ببين آن روى زرد و چشم گريان ترا رخصت كه داد اى مهر پرور نه بس كاريست كشتن عاشقان را سنايى رفت و با خود برد هجران وليكن چون سحرگاهان بنالد
وليكن چون سحرگاهان بنالد
به نزد عاشقان يك شب گذر كن ز بد عهدى دل خود را خبر كن كه جان عاشقان زير و زبر كن برو فرمان بر و كار دگر كن تو نامش عاشق خسته جگر كن ز آه او سحرگاهان حذر كن
ز آه او سحرگاهان حذر كن