مكن آن زلف را چو دال مكن پرده ى راز عاشقان بمدر خون حرامست خيره خيره مريز حال خود عالمى كند حالى اين چه چيزست و آن هميشه كه تو با سنايى همه عتاب ميار
با سنايى همه عتاب ميار
با دل غمگنان جدال مكن كار بر كام بدسگال مكن مى نبيلست در سفال مكن فتنه ى نو ميار و حال مكن با خجسته هميشه فال مكن با خراباتيان نكال مكن
با خراباتيان نكال مكن