خواجه سلام عليك آن لب چون نوش بين تا كه بر اسب جمال گشت سوار آن پسر جزع وى و لعل وى خامش و گويا شدند بيدل و بيجان منم در غم هجران او هست سنايى ز عشق بر سر آتش مدام
هست سنايى ز عشق بر سر آتش مدام
لعل شكروش نگر سنبل خور جوش بين جلمه ى عشاق را غاشيه بر دوش بين جزعى گويا نگر لعلى خاموش بين خواجه سلام عليك عاشق مدهوش بين گشته دل او كباب جانش پر از جوش بين
گشته دل او كباب جانش پر از جوش بين