اى كعبه ى من در سراى تو بوسم همه روز خاكپايت را چشم من و روى دلفريب تو مشك ست هزار نافه بت رويا دل هست سزاى خدمت عشقت بيگانه شدستم از همه عالم چندانكه جفا كنى روا دارم در عشق تو از جفا نپرهيزداى جان جهان مكن به جاى من اى جان جهان مكن به جاى من
جان و تن و دل مرا براى تو محراب منست خاكپاى تو دست من و زلف دلرباى تو در حلقه ى زلف مشكساى تو هر چند كه من نيم سزاى تو تا هست دل من آشناى تو بر ديده و دل كشم جفاى تو آن دل كه شدست مبتلاى توآن بد كه نكرده ام به جاى تو آن بد كه نكرده ام به جاى تو