تا بديدم بتكده بى بت دلم آتشكدست هر كه پيش آيد مرا گويد چه پيش آمد ترا اى فراق از من چه خواهى چون بنفروشى مرا تا مگر سنگين دلت را رحمت آيد بر دلم
تا مگر سنگين دلت را رحمت آيد بر دلم
فرقت نامهربانى آتشم در جان ز دست بر فراق من بگريد گويد اين مسكين شدست جاى ديگر ساز منزل نه جهان تنگ آمدست سنگ را رحمت نباشد اين حديى بيهدست
سنگ را رحمت نباشد اين حديى بيهدست