زهى پيمان شكن دلبر نكوپيمان به سر بردى كشيدى در ميان كار خلقى را به طرارى دلى كز من به صد جان و به صد دستان نبردندى همين بد با سنايى عهد و پيمان تو اى دلبر
همين بد با سنايى عهد و پيمان تو اى دلبر
مرا بستى و رخت دل سوى يار دگر بردى پس آنگه از ميان خود را به چالاكى بدر بردى به چشم مست عالمسوز حيلت گر بدر بردى نكو بگذاشتى الحق نكو پيمان به سر بردى
نكو بگذاشتى الحق نكو پيمان به سر بردى