عشق رخ تو بابت هر مختصرى نيست هر چند نگه مي كنم از روى حقيقت تا پاى تو از دايره ى عهد برون شد بر تو بدلى نارم و ديگر نكنم ياد در بند خسى وين عجبى نيست كه امروز خصم به بدى گفتن من لب چه گشايد بسيار جفا هات رسيدست به رويم بسيار سمرهاست در آفاق وليكنبسيار گذر كرد در آفاق سنايى بسيار گذر كرد در آفاق سنايى
وصل لب تو در خور هر بى خبرى نيست يك لحظه ترا سوى دل ما نظرى نيست در هستى خويشم به سر تو كه سرى نيست هر چند كه آرام تو جز باد گرى نيست اسبى كه به كار آيد بى داغ خرى نيست من بنده مقرم كه خود از من بترى نيست المنة الله كه ترا دردسرى نيست دلسوزتر از عشق من و تو سمرى نيستافتاد به دام تو و از تو گذرى نيست افتاد به دام تو و از تو گذرى نيست