تا نگار من ز محفل پاى در محمل نهاد دلبران بى دل شدند زانگه كه او بربست بار روز من چون تيره زلفش گشت از هجران او زان جمال همچو ماهش هر چه بود از تيره شب زاب چشم عاشقان آن راه شد پر آب و گل راه او پر گل همى شد كز فراق خود همىچاكر از غم دل ز مهرت برگرفت از بهر آنك چاكر از غم دل ز مهرت برگرفت از بهر آنك
داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد عاشقان دادند جان چون پاى در محمل نهاد چون بديدم كان غلامش رخت بر بازل نهاد شد هزيمت چون نگارم رخ سوى منزل نهاد تا به منزل نارميد او گام خود در گل نهاد در دو ديده ى عالمى از عشق خود پلپل نهادبا اصيل الملك خواجه اسعد مقبل نهاد با اصيل الملك خواجه اسعد مقبل نهاد