اين نه زلفست آنكه او بر عارض رخشان نهاد گر زند بر زهر بوسه زهر گردد چون شكر توبه و پرهيز ما را تابش از هم باز كرد از دل من وز سر زلفين او اندازه كرد ديدمش يك روز شادان و خرامان از كشى گفتم اى مست جمال آن وعده ى وصل تو كوگفت مستم خوانى و بر وعده ى من دل نهى گفت مستم خوانى و بر وعده ى من دل نهى
صورت جوريست كو بر عدل نوشروان نهاد يارب آن چندين حلاوت در لبى بتوان نهاد تا به عمدا زلف را بر آن رخ تابان نهاد آنكه در ميدان مدار گوى در چوگان نهاد همچو ماهى كش فلك يك روز در دوران نهاد خوش بخنديد آن صنم انگشت بر دندان نهادساده دل مردا كه بر وعده ى مستان نهاد ساده دل مردا كه بر وعده ى مستان نهاد