اشک خدا - ابر و کوچه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ابر و کوچه - نسخه متنی

فریدون مشیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














اشک خدا

صدف سينه من عمري

گهر عشق تو پروردست

کس نداند که درين خانه

طفل با دايه چه ها کردست

همه ويراني و ويراني

همه خاموشي و خاموشي

سايه افکنده به روزنها

پيچک خشک فراموشي

روزگاري است درين درگاه

بوي مهر تو نه پيچيدست

روزگاري است که آن فرزند

حال اين دايه نپرسيدست

من و آن تلخي و شيريني

من و ‌آن سايه و روشنها

من و اين ديده اشک آلود

که بود خيره به روزنها

ياد باد آن شب باراني

که تو در خانه ما بودي

شبم از روي تو روشن بود

که تو يک سينه صفا بودي

رعد غريد و تو لرزيدي

رو به آغوش من آوردي

کام ناکام مرا خندان

به يکي بوسه روا کردي

باد هنگامه کنان برخاست

شمع لبخند زنان بنشست

رعد در خنده ما گم شد

برق در سينه شب بشکست

نفس تشنه تبدارم

به نفس هاي تو مي آويخت

خود طبعم به نهان مي سوخت

عطر شعرم به فضا مي ريخت

چشم بر چشم تو مي بستم

دست بر دست تو مي سودم

به تمناي تو مي مردم

به تماشاي تو خوش بودم

چشم بر چشم تو مي بستم

شور و شوقم به سراپا بود

دست بر دست تو مي رفتم

هرکجا عشق تو مي فرمود

از لب گرم تو مي چيدم

گل صد برگ تمنا را

در شب چشم تو ميديدم

سحر روشن فردا را

سحر روشن فردا کو

گل صد برگ تمنا کو

اشک و لبخند و تماشا کو

آنهمه قول و غزل ها کو

باز امشب شب باراني است

از هوا سيل بلا ريزد

بر من و عشق غم آويزم

اشک از چشم خدا ريزد

من و اينهمه آتش هستي سوز

تا جهان باقي و جان باقي است

بي تو در گوشه تنهايي

بزم دل باقي و غم ساقي است























اشک خدا

صدف سينه من عمري

گهر عشق تو پروردست

کس نداند که درين خانه

طفل با دايه چه ها کردست

همه ويراني و ويراني

همه خاموشي و خاموشي

سايه افکنده به روزنها

پيچک خشک فراموشي

روزگاري است درين درگاه

بوي مهر تو نه پيچيدست

روزگاري است که آن فرزند

حال اين دايه نپرسيدست

من و آن تلخي و شيريني

من و ‌آن سايه و روشنها

من و اين ديده اشک آلود

که بود خيره به روزنها

ياد باد آن شب باراني

که تو در خانه ما بودي

شبم از روي تو روشن بود

که تو يک سينه صفا بودي

رعد غريد و تو لرزيدي

رو به آغوش من آوردي

کام ناکام مرا خندان

به يکي بوسه روا کردي

باد هنگامه کنان برخاست

شمع لبخند زنان بنشست

رعد در خنده ما گم شد

برق در سينه شب بشکست

نفس تشنه تبدارم

به نفس هاي تو مي آويخت

خود طبعم به نهان مي سوخت

عطر شعرم به فضا مي ريخت

چشم بر چشم تو مي بستم

دست بر دست تو مي سودم

به تمناي تو مي مردم

به تماشاي تو خوش بودم

چشم بر چشم تو مي بستم

شور و شوقم به سراپا بود

دست بر دست تو مي رفتم

هرکجا عشق تو مي فرمود

از لب گرم تو مي چيدم

گل صد برگ تمنا را

در شب چشم تو ميديدم

سحر روشن فردا را

سحر روشن فردا کو

گل صد برگ تمنا کو

اشک و لبخند و تماشا کو

آنهمه قول و غزل ها کو

باز امشب شب باراني است

از هوا سيل بلا ريزد

بر من و عشق غم آويزم

اشک از چشم خدا ريزد

من و اينهمه آتش هستي سوز

تا جهان باقي و جان باقي است

بي تو در گوشه تنهايي

بزم دل باقي و غم ساقي است









/ 56