اشک زهره
با مرگ ماه روشني از آفتاب رفتچشمم و چراغ عالم هستي به خواب
رفت
الهام مرد و کاخ بلند خيال ريخت
نور از حيات گم شد و
شور از شراب رفت
اين تابناک تاج خدايان عشق بود
در تندباد حادثه همچون حباب
رفت
اين قوي نازپرور درياي شعر
بود
در موج خيز علم به اعماق
آب رفت
اين مه که چون منيژه لب
چاه مينشست
گريان به تازيانه افراسياب رفت
بگذار عمر دهر سرآيد که عمر
ما
چون آفتاب آمد و چون ماهتاب
رفت
اي دل بيا سياهي شب را نگاه
کن
در اشک گرم زهره ببين ياد
ماه کن