بيگانهغم آمده غم آمده انگشت بر در ميزند هر ضربه انگشت او بر سينه خنجر ميزنداي دل بکش يا کشته شو غم را در اينجا ره مده گر غم در اينجا پا نهد آتش به جان در ميزند از غم نياموزي چرا اي دلربا رسم وفا غم با همه بيگانگي هر شب به ما سر ميزند