سرو - ابر و کوچه نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ابر و کوچه - نسخه متنی

فریدون مشیری

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید














سرو

در بياباني دور

که نرويد جز خار

که نخيزد جز مرگ

که نجنبد نفسي از نفسي

خفته در خاک کسي

زير يک سنگ کبود

دردل خاک سياه

مي درخشد دو نگاه

که به ناکامي ازين محنت گاه

کرده افسانه هستي کوتاه

باز مي خندد مهر

باز مي تابد ماه

باز هم قافله سالار وجود

سوي صحراي عدم پويد راه

با دلي خسته و غمگين همه سال

دور از اين جوش و خروش

مي روم جانب آن دشت خموش

تا دهم بوسه بر آن سنگ کبود

تا کشم چهره بر آن خاک سياه

وندرين راه دراز

مي چکد بر رخ من اشک نياز

مي دود در رگ من زهر ملال

منم امروز و همان راه دراز

منم اکنون و همان دشت خموش

من و آن زهر ملال

من و آن اشک نياز

بينم از دور در آن خلوت سرد

در دياري که نجنبد نفسي از نفسي

ايستادست کسي

روح آواره کسيت

پاي آن سنگ کبود

که در اين تنگ غروب

پر زنان آمده از ابر فرود

مي تپد سينه ام از وحشت مرگ

مي رمد روحم از آن سايه دور

مي شکافد دلم از زهر سکوت

مانده ام خيره به راه

نه مرا پاي گريز

نه مرا تاب نگاه

شرمگين مي شوم از وحشت بيهوده خويش

سرو نازي است که شاداب تر
از صبح بهار

قد برافراشته از سينه دشت

سر خوش از باده تنهايي خويش

شايد اين شاهد غمگين غروب

چشم در راه من است

شايد اين بندي صحراي عدم

با منش سخن است

من در اين انديشه که اين سرو بلند

وينهمه تازگي و شادابي

در بياباني دور

که نرويد جز خار

که نتوفد جز باد

که نخيزد جز مرگ

که نجنبد نفسي از نفسي

غرق در ظلمت اين راز شگفتم
ناگاه

خنده اي مي رسد از سنگ به گوش

سايه اي مي شود از سرو جدا

در گذرگاه غروب

در غم آويز افق

لحظه اي چند بهم مي نگريم

سايه مي خندد و مي بينم واي

مادرم مي خندد

مادر اي مادر خوب

اين چه روحي است عظيم

وين چه عشقي است بزرگ

که پس از مرگ نگيري آرام

تن بيجان تو در سينه خاک

به نهالي که در اين غمکده تنها ماندست

باز جان مي بخشد

قطره خوني که به جا مانده در آن پيکر سرد

سرو را تاب و توان مي بخشد

شب هم آغوش سکوت

مي رسد نرم ز راه

من از آن دشت خموش

باز رو کرده به اين شهر پر از
جوش و خروش

مي روم خوش به سبکبالي باد

همه ذرات وجودم آزاد

همه ذرات وجودم فرياد









/ 56