ترجمه نهج البلاغه نسخه متني

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

ترجمه نهج البلاغه - نسخه متني

محمد دشتی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خطبه 003-شقشقيه


 (معروف به خطبه شقشقيّه كه درد دلهاى امام عليه السّلام از ماجراى سقيفه و غصب خلافت در اين خطبه مطرح است) «1»
1 شكوه از ابا بكر و غصب خلافت
آگاه باشيد! به خدا سوگند! ابا بكر، جامه خلافت را بر تن كرد، در حالى كه مى دانست جايگاه من نسبت به حكومت اسلامى، چون محور آسياب است به آسياب كه دور آن حركت مى كند. او مى دانست كه سيل علوم از دامن كوهسار من جارى است، و مرغان دور پرواز انديشه ها به بلنداى ارزش من نتوانند پرواز كرد. پس من رداى خلافت رها كرده و دامن جمع نموده از آن كناره گيرى كردم و در اين انديشه بودم كه آيا با دست تنها براى گرفتن حق خود به پاخيزم؟ يا در اين محيط خفقان زا و تاريكى كه به وجود آوردند، صبر پيشه سازم؟ كه پيران را فرسوده، جوانان را پير، و مردان با ايمان را تا قيامت و ملاقات پروردگار اندوهگين نگه مى دارد! پس از ارزيابى درست، صبر و بردبارى را خردمندانه تر ديدم. پس صبر كردم در حالى كه گويا خار در چشم و استخوان در گلوى من مانده بود. و با ديدگان خود مى نگريستم كه ميراث مرا به غارت مى برند!.
2 بازى ابا بكر با خلافت
تا اينكه خليفه اوّل، به راه خود رفت و خلافت را به پسر خطّاب سپرد. سپس امام مثلى را با شعرى از أعشى عنوان كرد: «2» مرا با برادر جابر، «حيّان» چه شباهتى است؟ (من همه روز را در گرماى سوزان كار كردم و او راحت و آسوده در خانه بود.!) شگفتا! ابا بكر كه در حيات خود از مردم مى خواست عذرش را بپذيرند، «3» چگونه در هنگام مرگ، خلافت را به عقد ديگرى در آورد؟. هر دو از شتر خلافت سخت
______________________________
 (1) ابن خشّاب مى گويد: به خدا قسم اين خطبه را در كتابهايى مطالعه كردم كه 200 سال قبل از تولّد سيّد رضى قدّس سرّه نوشته شده بود. (شرح ابن ابى الحديد ج 1 ص 206 و الغدير ج 7 ص 82)
 (2). اعشى لقب ابو بصير، ميمون بن قيس است.
 (3). ابا بكر، بارها مى گفت: «اقيلونى فلست بخيركم» (مرا رها كنيد، و از خلافت معذور داريد زيرا من بهتر از شما نيستم)
ص: 47
دوشيدند و از حاصل آن بهره مند گرديدند.
3 شكوه از عمرو ماجراى خلافت:
سرانجام اوّلى حكومت را به راهى در آورد، و به دست كسى (عمر) سپرد كه مجموعه اى از خشونت، سختگيرى، اشتباه و پوزش طلبى بود زمامدار مانند كسى كه بر شترى سركش سوار است، اگر عنان محكم كشد، پرده هاى بينى حيوان پاره مى شود، و اگر آزادش گذارد، در پرتگاه سقوط مى كند. سوگند به خدا! مردم در حكومت دومى، در ناراحتى و رنج مهمّى گرفتار آمده بودند، و دچار دو رويى ها و اعتراض ها شدند، و من در اين مدت طولانى محنت زا، و عذاب آور، چاره اى جز شكيبايى نداشتم، تا آن كه روزگار عمر هم سپرى شد. «1»
4 شكوه از شوراى عمر:
سپس عمر خلافت را در گروهى از قرار داد كه پنداشت من همسنگ آنان مى باشم!! پناه بر خدا از اين شورا! در كدام زمان در برابر شخص اوّلشان در خلافت مورد ترديد بودم، تا امروز با اعضاى شورا برابر شوم؟ كه هم اكنون مرا همانند آنها پندارند؟ و در صف آنها قرارم دهند؟ ناچار باز هم كوتاه آمدم، و با آنان هماهنگ گرديدم. يكى از آنها با كينه اى كه از من داشت روى بر تافت، «2» و ديگرى دامادش  «3» را بر حقيقت برترى داد و آن دو نفر ديگر كه زشت است آوردن نامشان  «4».
5 شكوه از خلافت عثمان:
تا آن كه سومى به خلافت رسيد، دو پهلويش از پرخورى باد كرده، همواره بين آشپزخانه و دستشويى سرگردان بود، و خويشاوندان پدرى او از بنى اميّه به پاخاستند و همراه او بيت المال را خوردند و بر باد دادند، چون شتر گرسنه اى كه بجان گياه بهارى بيفتد، «5» عثمان آنقدر اسراف كرد كه ريسمان بافته او باز شد و أعمال او مردم را برانگيخت، و شكم بارگى او نابودش ساخت.
6 بيعت عمومى مردم با امير المؤمنين عليه السّلام:
روز بيعت، فراوانى مردم چون يال هاى پر پشت گفتار «6» بود، از هر طرف مرا احاطه كردند، تا آن كه نزديك بود حسن و حسين عليه السّلام لگد مال گردند، «7» و رداى من از دو طرف پاره شد. مردم چون گلّه هاى انبوه گوسفند مرا در ميان گرفتند. امّا آنگاه كه به پاخاستم و حكومت را به دست گرفتم، جمعى پيمان شكستند «8» و گروهى از اطاعت من سرباز زده و از دين خارج شدند، «9» و برخى از اطاعات حق سر بر تافتند، «10» گويا نشنيده بودند سخن خداى سبحان را كه مى فرمايد: «سراى آخرت را براى كسانى برگزيديم كه خواهان سركشى و فساد در زمين نباشند و آينده از آن پرهيزكاران است» آرى! به خدا آن را خوب شنيده و حفظ كرده بودند، امّا دنيا در ديده آنها زيبا نمود، و زيور آن چشم هايشان را خيره كرد.
______________________________
 (1). ابا بكر در سال 11 هجرى بخلافت رسيد و در جمادى الآخر سال 13 هجرى درگذشت و عمر در سال 13 هجرى به خلافت رسيد و در ذى الحجّة سال 23 هجرى از دنيا رفت.
 (2). سعد بن ابى وقاص كه يكى از شوراى شش نفره بود.
 (3). عبد الرّحمن بن عوف، شوهر خواهر عثمان، كه حق «وتو» در شورا داشت. زيرا عمر دستور داد اگر اختلافى در شورا پديد آمد، ملاك، رأى داماد عثمان است، با اينكه طبق اعتراف دانشمندان اهل سنّت، عمر در دوران حكومت خود بارها اعتراف كرد كه: «لو لا على لهلك عمر» (اگر على نبود عمر هلاك مى شد.) «الغدير، ج 3، ص 97»
 (4). طلحه و زبير، كه از رذالت و پستى، بر امام شوريدند و جنگ جمل را به وجود آوردند.
 (5)- به پاورقى خطبه 43 مراجعه شود.
 (6). كفتار، حيوانى كه فراوانى پشم گردن او ضرب المثل بوده و اگر مى خواستند فراوانى چيزى را بگويند با نام موهاى يال كفتار مطرح مى كردند.
 (7)- برخى از شارحان «الحسنان» را دو انگشت شصت پا گرفته اند مثل ابن ابى الحديد، و به نقل از قطب راوندى. امام در سال 35 هجرى بخلافت رسيد و در سال 40 هجرى شهيد شد.
 (8). ناكثين (اصحاب جمل) مانند: طلحه و زبير.
 (9). مارقين (خوارج) به رهبرى حرقوص پسر زهير كه به «ذو الثديه» مشهور بود و جنگ نهروان را پديد آورد.
 (10). قاسطين، معاويه و ياران او كه جنگ صفيّن را بر امام تحميل كردند.
ص: 49
7 مسؤوليت هاى اجتماعى
سوگند به خدايى كه دانه را شكافت و جان را آفريد، اگر حضور فراوان بيعت كنندگان نبود، و ياران حجّت را بر من تمام نمى كردند، و اگر خداوند از علماء عهد و پيمان نگرفته بود كه برابر شكم بارگى ستمگران، و گرسنگى مظلومان، سكوت نكنند، مهار شتر خلافت را بر كوهان آن انداخته، رهايش مى ساختم، و آخر خلافت را به كاسه اوّل آن سيراب مى كردم، آنگاه مى ديديد كه دنياى شما نزد من از آب بينى بزغاله اى بى ارزش تر است  «1».
گفتند: در اينجا مردى از أهالى عراق بلند شد و نامه اى به دست امام عليه السّلام داد و امام عليه السّلام آن را مطالعه مى فرمود، گفته شد، مسايلى در آن بود كه مى بايست جواب مى داد. وقتى خواندن نامه به پايان رسيد، ابن عباس گفت يا امير المؤمنين! چه خوب بود سخن را از همان جا كه قطع شد آغاز مى كرديد؟ امام عليه السّلام فرمود:
هرگز! اى پسر عباس، شعله اى از آتش دل بود، زبانه كشيد و فرو نشست، «2» ابن عباس مى گويد، به خدا سوگند! بر هيچ گفتارى مانند قطع شدن سخن امام عليه السّلام اين گونه اندوهناك نشدم، كه امام نتوانست تا آنجا كه دوست دارد به سخن ادامه دهد.
مى گويم: (معناى سخن امام عليه السّلام كه فرمود، كراكب الصّعبة، اين است كه اگر سوار كار مهار شتر سركش را سخت بكشد، و مركب چموشى نافرمانى كند، بينى او پاره مى شود، و اگر مهارش را رها كند، چموشى كرده در پرتگاه سقوط قرار مى گيرد و صاحبش قدرت كنترل او را ندارد. مى گويند «اشنق الناقه» يعنى بوسيله مهار، سر شتر را بالا بكشد و «شنقها» نيز مى گويند كه ابن سكّيت در كتاب اصلاح المنطق گفته است. اينكه فرمود  «اشنق لها» و نفرمود «اشنقها» براى آنكه اين كلمه را مقابل  «اسلس لها» قرار داد، گويى فرموده باشد كه اگر سر او را بالا كشد. يعنى آن را واگذارد تا سر خود را بالا نگاه دارد).
______________________________
 (1) نفى سكولاريسم msiraluceS  (تفكّر جدائى دين از سياست) و اثبات تئوكراسى ycarcoehT  (حكومت مذهبى)
 (2). شقشقة هدرت: ضرب المثل است. (شقشقه، چيزى شبه بادكنك كه به هنگام خشم شتر، از زير گلوى او بيرون مى زند و پس از آرام گرفتن ناپديد مى گردد) پيام اين ضرب المثل همان است كه در ترجمه آورديم.


 

/ 384