عشق به خاندان پيامبر - دريای موج خيز نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

دريای موج خيز - نسخه متنی

علی ابوالحسنی منذر

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عشق به خاندان پيامبر

امينى، به راستى، شيفته و دلباخته اهل بيت "ع" بود، و زندگى او از سر تا به بُن، گواهِ اين معنا است. آقاى حكيم زاده به راقم سطور اظهار داشت:

امينى دائم الوضو بود و صبح ها، هر روز به حرم حضرت امير مشرف مى شد و سپس به كتابخانه مى آمد. افزون بر اين، هر زمان نيز كه حاجتى داشت "دنبال مطلبى در كتابى مى گشت و پيدا نمى كرد يا در جست وجوى كتابى، اين سو و آن سو پرسه مى زد و نمى يافت، و براى يافتن مقصود خود، به مولا متوسل مى شد" و از رهگذر لطف مولا، مقصودش برآورده مى شد يا مطلبى را كشف مى نمود، فوراً عبا بر دوش مى افكند و به قول خود ''براى تشكر از مولا'' به حرم مى رفت، و مواردى را من خود، شاهد بودم. [ درباره عبادات و زيارات امينى، ر.ك: شاكرى، ربع قرن مع العلامة الأمينى، ص 31 - 32. ]

عشق و ارادت او به آن خاندان پاك، چنان بارز بود كه برقش، در همان اولين نگاه، چشم را مى زد. آيت اللَّه سيد مرتضى نجومى، كه از نزديك، شاهد عشق سوزان امينى به اين خاندان بود، مى گويد:

در نجف اشرف، كراراً - هنگامى كه در ايوان مطهر |حضرت امير| مشغول خواندن اذن دخول بودم - صداى گريه آن مرحوم را كه در حرم مطهر مشغول دعا خواندن بود، مى شنيدم. صداى ايشان از حرم و رواق مطهر گذشته، به بيرون مى آمد. وقتى در يكى از سفرهاى ايران، به نجف اشرف بازگشته بود، شبانگاه، طلاب به ديدن ايشان آمده بودند و به همين مناسبت در منزل آن عزيز، مجلس روضه اى بود. شيخ عبدالوهاب كماشى، در اول منبرش، با آن آواى ملكوتى و نواى دلنشينش، شروع به خواندن خطبه شقشقيه كرد. به محض شروع، صداى گريه آن بزرگوار بلند شد. از خواندن و نواى او و گريه عجيب علامه امينى و سايرين، چنان شور و التهاب عجيبى دست داد كه به قول حافظ ''حالتى رفت كه محراب به فرياد آمد!'' هيچ گاه آن مجلس و طنين صداى گريه آن بزرگ مرد را - كه گريه اى مردانه و با صلابت بود - فراموش نمى كنم.

اين گريه ها و شورها مخصوص مجلسى خاص نبود؛ او هميشه در اين سوختن ها و شورها بود. امينى در اوج شيفتگى اش، گاه در هنگام مطالعه و تفحص در تاريخ، چنان اميرالمؤمنين را مظلوم مى ديد كه با صداى بلند از بيرونىِ منزل به گريه مى افتاد كه صدايش به اندرون منزل مى رسيد. حالت بُكا و التهاب درونى اش در ايام عاشورا و حضورش در مجالس روضه - به خصوص اگر روضه حضرت زهرا "ع" را مى خواندند - كه ديگر گفتنى نيست. در روز عاشورا، با پاى برهنه به مجلس عزاى حسينى "ع" در حسينيه بوشهرى هاى نجف اشرف آمد و فرش را به كنارى زده و روى زمين نشست و به مجرد نشستن، نهيب گريه اش بلند شد. [ يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 13. حِسان - شاعر اهل بيت "ع" و دوست صميمىِ امينى - نيز از سوز و گداز وى روايتى چُنين دارد: ''علامه امينى به مصائب جانگداز حضرت زهرا "س" بى اندازه حساسيت داشت و گاه مى شد، اشعارى را كه در شهادت آن حضرت براى ايشان قرائت مى كردم، از ترس اين كه مبادا علامه امينى از شدت تأثر جان بسپارد، از خواندن تمام اشعار خوددارى مى كردم و با دعا براى ظهور حضرت مهدى "ع" به گفتارم خاتمه مى دادم.'' "همان، ص 22". ]

اما عشق و ايمان امينى به خاندان پيامبر تنها در مويه بر مصائب ايشان خلاصه نمى شد؛ فراتر از اين، به دفاع از آيين پاك آنان و ترويج آن، كمر بسته بود. از ديدگاه امينى، اصولاً تشيع، مذهب و مكتبى از سنخِ ديگر مذاهب و مكاتب نبود؛ چشمه ناب حقيقت بود كه بشر - در درازناىِ قرون - به جست وجوى آن، همه جا سَر زده و كم تر، يافته بود. امينى، حقيقت را - به تمامى - در مذهب اهل بيت "ع" يافته بود، و آرمانش اين بود كه زمينه اى فراهم آورَد تا همگان، از زلال آن سيراب شوند. او ''طرح هايى براى جهان داشت كه دنيا را شيعه |و| علوى كند، دنيا را دانشگاه اميرالمؤمنين كند و كتابخانه اش در هر كشورى شعبه اى داشته باشد، و براى پياده كردن اين برنامه ها، بسيار به مغزش فشار مى آورد. [ امينى، محمدهادى، يادنامه علامه امينى، ضميمه روزنامه رسالت، ص 5. براى آشنايى با اهداف و آرزوهاى بلند اصلاحى امينى در باره جهان اسلام وتشيع، همچون تأسيس خانه نويسندگان، رسيدگى به نشريات جهان در باره اسلام و احياى آيين نقابت، ر.ك: حكيمى، محمدرضا، حماسه غدير، ص 225 به بعد. ]

با آن عشق و ارادتى كه امينى به آل اللَّه داشت، شگفت نيست اگر مى بينيم كه عنايت آن بزرگواران، چونان خورشيد، بر مسير زندگى او مى تابيد و شدتِ اين تابش، گاه به حدى بود كه گويى مى خواستند به همگان بفهمانند كه امينى را به دقت زير نگاه پرمهر خويش، دارند. در اين باره، داستان هاى شگفتى وجود دارد كه در جاىْ جاىِ اين مقال، به برخى از آن ها اشاره مى كنيم. حِسان - دوست صميمىِ امينى، كه اشعارش در ثنا و رثاى آل اللَّه شهرتى شايان دارد - پس از ذكر سابقه آشنايى اش با امينى، صحنه اى را يادآور مى شود:

علامه امينى بالاى منبر، با شور و هيجان، با استفاده شگفت آور از احاديث عترت و آيات قرآن، مشغول صحبت بود. جمعيت شنوندگان در خانه و كوچه و خيابان، به حدى بود كه رفت و آمد وسايط نقليه متوقف شده بود. تمام افكار، مجذوبِ جاذبه گفتار شيواى او |در ولايت مطلقه ائمه اطهار "ع" و مظلوميت آنان در ميان منافقين و كفار| بود كه ناگهان، يك نفر صفوف حاضرين را شكافت و با عجله خود را به بالاى منبر رساند و به علامه خبر داد: ''استاد بزرگ و اديب دانشمندى از دانشگاه الأزهر مصر كه در اثر خواندن كتاب الغدير به قبول مذهب تشيع افتخار يافته است و براى عرض ادب و تشكر از اين لطف الهى، به زيارت حضرت رضا "ع" مشرف شده و در آن جا اشعار بسيار زيبا به زبان عربى سروده است، اينك مى خواهد شما را نيز زيارت نمايد.''

/ 41