جبرئيل قوت بازوى على - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید


جبرئيل قوت بازوى على

على "عليه السلام" مى فرمايد در جنگ احد وقتى شانزده زخم عميق برداشتم، از شدت جراحت در چهار مورد از آن زخم ها من نقش بر زمين شدم، هر بار مرد خوش صورتى كه گيسوانى زيبا برگوشهايش آويخته بود و بوى خوشى از او به مشام مى رسيد بالاى سرم حاضر مى شد و بازوان مرا مى گرفت، و از زمين بلند مى كرد و مى گفت:
برخيز و بر مشركان و دشمنان حمله كن، چه اينكه تو در طاعت خدا و رسول او هستى و آن دو پيوسته از تو خشنودند
هنگامى كه خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رسيدم و ماجراى آن مرد را باز گفتم آن حضرت فرمود.
على! چشمانت روشن باد، او جبرئيل بوده است. [ مناقب ابن شهر آشوب ج 2]

البته نكته مهم تر اينكه على "عليه السلام" مى فرمايد: من هر شمشيرى را كه مى زنم اول فكر مى كنم ببينم كجا وارد مى شود، گذشته و آينده آن فرد را در نظر مى گيرم و اگر بناست يك روزى از اين فرد انسان خوبى از كار درآيد من شمشيرم را وارد مى كنم و او را نمى كشم.

فاتح بى بديل

على "عليه السلام" مى فرمايد: وقتى كه فتح يكى از قلعه هاى خيبر دشوار شد، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ترتيب ابوبكر و عمر را براى فتح آنجا فرستاد، اما فتح قلعه صورت نگرفت [ تاريخ پيامبر اسلام/ 504 به نقل از اين اسحاق و ابن اثير و ابن حزم] روز بعد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مرا در حالى كه مبتلا به چشم درد بودم، خواست سپس آن حضرت با آب دهان خود درد چشمم را معالجه كرد و برايم اين چنين دعا كرد:
'پروردگارا "سوزش و سختى" گرما و سرما را از او برطرف كن'

به بركت دعاى آن حضرت تا اين ساعت رنج گرما و سرما از من برطرف شده است، آنگاه پرچم را به دست گرفتم و به قلعه يهود يورش بردم و خداى متعال آنان را شكست داد و فتح و پيروزى را به دست من نصيب مسلمانان كرد.

در اين جنگ بود كه من 25 جراحت برداشتم با همان وضع نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمدم، حضرت وقتى مرا ديد گريست سپس مقدارى از اشك ديدگانش را برگرفت و به زخم هايم ماليد، كه در جا آرام گرفت و از سوزش و درد راحت شدم. [ بحار، ج 21- حصال، ص 659- اثبات الهداة، ج 1- احقاق الحق، ج 8]

قتل مرحب خيبرى

على "عليه السلام" مى فرمايد: مرحب دلاور نامى عرب به ميدان مبارزه با من آمد و شعار مى داد و مى گفت:
من آن كى هستم كه مادرم، مرا مرحب ناميد، آماده كارزارم و تكاورى آزموده ام، كه گاهى با نيزه مى جنگم و زمانى با شمشير.
من به مصاف او رفتم. مرحب به منظور حفاظت هر چه بيشتر از خود قطعه سنگى را تراشيده بود و آنرا به سر خود نهاده بود و از آن به جاى كلاه خود استفاده مى كرد، چرا كه هيچ كلاه خودى نمى توانست براى سر بزرگ او پوشش ايجاد كند. من با ضربتى كه بر سر او فرود آوردم، آن سنگ شكافته شد و تيغه شمشير من بر فرق سرش اصابت كرد و او را به قتل رسانيد. [ حضال/670]

/ 356