مسئله رد الشمس - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

مسئله رد الشمس

امام صادق "عليه السلام" مى فرمايد: يك روز رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بيرون شهر مدينه [ در اين مكان مسجدى هست بنام مسجد ردالشمس] بعد از ظهر خسته بود سر خود را در دامن اميرالمؤمنين "عليه السلام" گذاشت و خوابيد مقدارى خواب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم طول كشيد كه به حسب پاره اى از روايات وقت فضيلت نماز عصر گذشت اميرالمؤمنين على "عليه السلام" مبتلا شد بين دو كار؛ يكى خواندن نماز عصر و يا استراحت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم!؛ حضرت على "عليه السلام" هيچ حركتى نكرد تا رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم خواب راحتى كرده باشد وقتى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم از خواب بيدار شد على "عليه السلام" عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم من نماز عصر را نخوانده ام.

حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على! برخيز و رو به آفتاب بايست و اول سلام كن، بعد از او بخواه تا با تو سخن بگويد بعد از او درخواست كن كه برگردد در موضع خاص اقامه نماز عصر؛ تا تو بتوانى نمازت را به وقت فضيلت آن بخوانى.

آنگاه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلام كردن به آفتاب را گفت: يا اباالحسن بگو: السلام عليك يا خلق الله وقتى على "عليه السلام" به آفتاب سلام كرد، از آفتاب صدا بلند شد فقالت، عليك السلام يا اول يا آخر يا ظاهر و يا باطن، من ينجى محبيه و يوبق مبغضيه؛ سلام بر تو اى اول و اى آخر و اى ظاهر و اى باطن؛ خداى عالم دوست تو را نجات مى دهد و دشمن ترا هلاك مى كند. آنگاه آفتاب برگشت و اين فضيلتى است بنام ردالشمس كه اختصاص به آن حضرت دارد البته مسئله برگشت آفتاب براى اميرالمؤمنين على "عليه السلام" نيز يكبار در راه جنگ صفين براى امام اتفاق افتاده است سپس رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: يا على "عليه السلام" بگويم آنچه را كه آفتاب به تو گفت: يا خودت مى گويى حضرت عرض كرد: اگر شما بفرمائيد شيرين تر است حضرت فرمود: خورشيد به تو گفت: يا اول يا آخر يا ظاهر و يا باطن آيا مى دانى يعنى چه؟ يعنى: يا اول من آمن بالله و رسوله يعنى، اى كسى كه تو اول مؤمن بخدا و رسولش هستى و انت الاخر آخرين كسى كه با من عهد مى بندد و من از دنيا مى روم تو هستى "در نفس آخر؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم سرش در دامن على "عليه السلام" بود و از دار دنيا رفت".

انت الظاهر على جان تو كسى هستى كه آيات خدا را ظاهر مى كنى "هر كه على "عليه السلام" را شناخت خدا را شناخته است"
انت الباطن يعنى توئى آن پنهانى كه كسى حقيقت ترا نفهميد؛ يا على "عليه السلام" كسى تو را نشناخت غير از من و حق تعالى؛ چنانچه كسى نشناخت خداوند را جز من و تو. [ تفسير برهان و بحارالانوار جلد 9]

حيله گر در دام خود افتاد

هنگامى كه اسلام در مدينه به اوج خود رسيد عبدالله بن ابى كه از روساى يهود بود نسبت به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حسادت مى ورزيد عبدالله در صدد قتل حضرت بر آمد لذا به بهانه جشن عروسى دخترش، وليمه و طعامى تهيه نمود و حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش، از جمله اميرالمؤمنين على "عليه السلام" را نيز دعوت كرد و در ميان صحن خانه خود چاله اى حفر كرد و داخل آن چاله را پر از شمشير و نيزه هاى زهرآلود نمود و روى آن را با فرش پوشانيد و جمعى از يهوديان را هم با شمشيرهاى برهنه و زهر آلود پنهان نمود كه وقتى آن حضرت و اصحابش پا روى آن حفره گذاشتند و در حفر افتادند آنها نيز با يك حمله همه را از بين ببرند هم چنين در طعام ميهمانى خود زهر ريختند تا بتوانند از طرق مختلفى به هدف پليد خودشان برسند قبل از آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحاب آن حضرت؛ جبرئيل نازل شد و گفت: خداوند متعال مى فرمايد: به خانه عبدالله بن ابى برو و هر كجا را به اصحابت نشان داد بنشينيد و هر غذايى كه نزد شما گذاشت تناول نماييد كه من شما را از شر و كيدى حفظ خواهم كرد.

پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و اصحابش وارد منزل او شدند آن ملعون آنها را دعوت كرد تا در صحن خانه بنشينند نبى اكرم صلى الله عليه و آله و سلم با همه يارانش روى فرشى كه زيرش گودال بود نشستند عبدالله از اينكه آنها در گودال نيفتادند بسيار تعجب كرد چون از اين راه نااميد شد طعام مسموم شده را آورد تا شايد به هدف خود برسد حضرت رسول صلى الله عليه و آله و سلم به اميرالمؤمنين على "عليه السلام" فرمود: اين دعا را بخوان و خودش هم خواند، دعا اين بود:

'بسم الله الشافى بسم الله الكافى بسم الله المعافى بسم الله الذى لا يضر مع اسمه شيى و لا داء فى الارض و لا فى السماء و هوالسميع العليم'

سپس همه آنها غذا را خوردند و از آن مجلس بيرون آمدند عبدالله وقتى ديد آن طعام مسموم ضررى به آنها نرسانيد چنين گمان نمود كه اشتباه كرده و زهر را در آن طعام نريخته اند، براى همين به افرادى كه با شمشيرهاى زهرآلود آماده كشتن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بودند امر كرد كه تا از باقيمانده غذا بخورند از طرفى دختر عبدالله كه خود در توطئه قتل نقش داشت از آنجا كه از فرو نرفتن فرش تعجب كرده بود، رفت و روى فرش نشست كه ناگهان به گودال افتاد و كشته شد و از آن طرف تمام يهوديانى كه طعام باقيمانده را خوردند همه آنها نيز كشته شدند عبدالله بعد از اين واقعه به تمام اقوام خود دستور داد كه اين ماجرا را براى كسى نقل كنند بدينسان مراسم عروسى كه آن ملعون براى دخترش ترتيب داده بود تبديل به عزا شد زمانى كه خبر واقعه به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم رسيد از عبدالله علت فوت آنها را پرسيد، عبدالله گفت: دخترم از پشت بام افتاده و افراد ديگر به مرض اسهال مرده اند. [ بحارالانوار ج 6]

رمضان نشانه ضيافت الله

سه نفر از خارج مدينه مى خواستند خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برسند شبانه وارد مدينه شدند و گفتند: اگر بخواهيم هر سه نفر ما ميهمان رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم باشيم ممكن است سبب مزاحمت ايشان بشود بنابراين يكى از آنها گفت: من به منزل پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم مى روم، دومى گفت: من هم به منزل على "عليه السلام" مى روم، سومى گفت: من هم به مسجد مى روم تا ميهمان خانه خدا باشم.

فردا هر سه نفر آنها در مسجد جمع شدند و يك به يك ماجراى شب گذشته خويش را تعريف كردند ميهمان پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم گفت: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مرا در خوراك شير خودش شريك كرد و سير شدم و خوابيدم.دومى گفت: من هم با على "عليه السلام" هم خوراك شدم و سير شده و خوابيدم. سومى گفت: من هم گرسنگى كشيدم و درست خوابم نبرد: در اين هنگام وحى بر پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد كه به ميهمان ما بگو: اگر پذيرايى بهتر از گرسنگى بود ما از تو پذيرايى مى كرديم [ داستانهاى پراكنده، ص 78]

/ 356