راه اداء دين - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

راه اداء دين

على بن ابيطالب "عليه السلام" مى فرمايد: روزى از شدت بدهى ام نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم رفتم و از اين جهت با آن حضرت درد و دل كردم حضرت فرمود: اى على بگو: "اللهم اغتنى بحلالك عن حرامك و بفضلك عمن سواك" اى على! اگر به اندازه كوه صبير قرض داشته باشى خداوند آن را ادا كند "صبير نام بزرگ ترين كوه در يمن است". [ امالى شيخ صدوق]





گل رحمت خداوند

ابن عباس مى گويد: روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دست على بن ابيطالب "عليه السلام" را گرفت و از منزل خارج شد و مى فرمود: اى گروه انصار و اى گروه بنى هاشم و اى فرزندان عبدالمطلب، من محمدم و فرستاده خدا، همانا من از گل رحمت به همراه چهار كس ديگر از خاندانم آفريده شديم؛ خودم، على و حمزه و جعفر، يكى از آنها گفت: يا رسول الله! اينها روز قيامت با تو سوار مى باشند؟ حضرت فرمود: مادرت به عزايت بنشيند، در آن روز كسى سوار نباشد، جز چهار تن من و على "عليه السلام" و فاطمه عليهاالسلام و صالح پيغمبر، من بر براق سوارم و فاطمه عليهاالسلام بر ناقه غضباء و صالح پيغمبر بر آن شترى كه پى شد، و على "عليه السلام" بر يكى از ناقه هاى بهشتى كه مهارش از ياقوت است و او ميان بهشت و دوزخ مى ايستد، در آن روز مردم خيس عرق هستند آنگاه بادى از طرف عرش خداوند مى وزد و عرق آنها را خشك مى كند، فرشتگان مقرب و صديقان مى گويند: اين ملكى است مقرب يا پيغمبرى است مرسل، اما منادى از طرف عرش ندا مى دهد. او على بن ابيطالب برادر رسول خداست در دنيا و آخرت [ امالى شيخ صدوق]

تنها برنده مسابقه على بود

روزى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم دو شتر هديه دادند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم يكى از آن دو شتر را هديه و جايزه قرار داد براى كسى كه بتواند دو ركعت نماز به جاى آورد و چيزى از دنيا را به خاطر خود در نماز نگذارند و به فكر چيزى از دنيا نيفتد.
كسى به پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در اين مسابقه پاسخ مثبت نداد. بجز على "عليه السلام" كه پاسخ مثبت داد و حاضر شد براى خواندن نماز؛ پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم هر دو شتر را به على "عليه السلام" مرحمت فرمود: [ بحارالانوار، ج 41، ص 18]

هم طراز پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم
روزى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سواره بر اسب خود از منزل بيرون شد و على "عليه السلام" همراهش
پياده حركت مى كرد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: اى اباالحسن! يا سوار شو، يا برگرد؛ زيرا خداوند به من دستور داده كه چون من سوارم تو نيز سواره باشى "پياده نباشى" و اگر تو پياده باشى من پياده شوم و چون بنشينى من نيز نشسته ام... على جان به خداوندى كه مرا مبعوث كرده سوگند، ايمان ندارد كسى كه منكر تو باشد و به خداوند ايمان و اعتقادى ندارد كسى كه كافر به تو باشد... بخدا سوگند، يا على! تو آفريده نشدى مگر براى آنكه خدا پرستيده شود و بوسيله تو معالم دين شناخته شوى. [ امالى شيخ صدوق]

خالدبن ربعى مى گويد: اميرالمؤمنين على "عليه السلام" براى كاى به مكه رفت، يك عرب بيابانى را ديد كه به پرده خانه كعبه چسبيده و دعا مى كند، شب دوم همان مرد را ديد كه به ركن چسبيده و مشغول دعاست... شب سوم ديد دوباره به ركن چسبيده و مى گويد: خدايا! به اين اعراب چهار هزار درهم بده؛ على "عليه السلام" نزد او رفت و فرمود: اى اعرابى! از خدا هر چه خواستى بتو داد،اعرابى چهار هزار درهم را از على "عليه السلام" خواست، على "عليه السلام" فرمود: اى مرد! من مى روم مدينه وقتى رسيدى مدينه مرا بجو، يك هفته بعد اعرابى وارد مدينه شد و فرياد مى زد كيست كه مرا به خانه اميرالمؤمنين "عليه السلام" ببرد، امام حسين "عليه السلام" در اين ميان فرمود: من ترا به خانه او مى برم زيرا كه من پسر او هستم، اعرابى با امام حسين "عليه السلام" بر در خانه رسيدند، مرد اعرابى به امام حسين "عليه السلام" گفت: برو به پدرت بگو ضمانتى كه در مكه كردى، صاحبش آمد. امام حسين "عليه السلام" پيام را رسانيد على "عليه السلام" به حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: آيا چيزى دارى تا اين مرد بخورد.

حضرت فرمود: نه على "عليه السلام" لباسش را بر تن كرد و بيرون آمد و فرمود: سلمان را نزد من آوريد، سلمان آمد، حضرت به او فرمود: باغى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم برايم كاشته به تجار بفروش، سلمان آن را دوازده هزار درهم فروخت و آنگاه امام اعرابى را حاضر كرد و چهار هزار درهم به او داد سپس چهل درهم ديگر نيز براى خرج سفر وى به او داد، اين خبر به فقيران مدينه رسيد همگى گرد على "عليه السلام" را گرفتند، على "عليه السلام" هم پولها را در مقابل خود ريخت آنگاه يارانش آنها را بين فقيران تقسيم كردند تا اينكه حتى يك درهم نماند، چون به منزل آمد فاطمه عليهاالسلام به على "عليه السلام"
گفت: اى پسر عم! باغى را كه پدرم به تو داده بود فروختى؟ امام فرمود آرى به بهتر از آنچه در دنيا و آخرت است. حضرت فاطمه عليهاالسلام پرسيد: پولش كجا است؟
حضرت فرمود: به فقرا دادم حضرت فاطمه عليهاالسلام گفت: من و دو پسرت گرسنه ايم و بى شك تو هم مانند ما گرسنه اى. [ امالى شيخ صدوق]

/ 356