از على جدا مشو - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

از على جدا مشو

حذيفه بن اسيد غفارى مى گويد: از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم شنيدم كه فرمود: اى حذيفه! براستى حجت خدا بعد از من بر شما على بن ابيطالب "عليه السلام" است، كفر با او كفر با خداست، شرك به او شرك به خداست، شك در او شك در خداست، و الحاد در او الحاد در خداست، و انكار او انكار خداست، و او حبل الله المتين است كه بريدن او قطع شدنى ندارد، دو كس درباره او هلاك شدند، دوست غلو كننده و كسى كه در حق او كوتاهى كند.

اى حذيفه! از على "عليه السلام" جدا مشو، كه از من جدا مى شوى و با او مخالفت مكن كه مخالفت با من است، على "عليه السلام" از من است، و من از على "عليه السلام" هر كس كه على را به خشم آورد، مرا به خشم آورده و هر كه او را خشنود سازد مرا نيز خشنود و واضى كرده است [ امالى شيخ صدوق]

جوانمرد مطلق

امام صادق "عليه السلام" مى فرمايد: روزى يك عرب بيابانى نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد، آن حضرت در حالى كه عباى گلى رنگ در تن داشت او را پذيرفت، عرب بيابانى عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم آمدى پيش من همانند جوانمردان؟ و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: آرى منم جوانمرد و پسر جوانمرد و برادر جوانمرد.
عرب بيابانى عرض كرد: يا رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم خود جوانمردى اما چگونه است پسر و برادر جوانمرد تو؟

رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: نشنيدى قول خداى عزوجل را كه مى فرمايد: "گروهى گفتند: شنيديم نوجوانى از مخالفت با بتها سخن مى گفت: كه او را ابراهيم مى گويند" و من پسر ابراهيم هستم و اما برادر جوانمرد هستم زيرا در روز احد منادى از آسمان ندا كرد، نيست شمشيرى جز ذوالفقار و نيست جوانمردى جز على، و على بن ابيطالب "عليه السلام" برادر من است و من برادر او [ امالى شيخ صدوق]

حيله زن يهودى

على "عليه السلام" مى فرمايد: يهوديان عصر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نزد زنى يهودى بنام عبده آمدند و گفتند: تو ميدانى كه محمد پشت بنى اسرائيل را شكسته و يهوديت را ويران كرده همه اشراف يهود اين زهر را آماده كردند و در مقابل اينكه تو اين گوسفند را با اين زهر آلوده كنى و به محمد بخورانى مزد شايانى خواهند داد آن زن گوسفند را بريان كرد و همه رؤساى بنى اسرائيل را به خانه دعوت كرد و نزد رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت يا محمد همه يهود را به خانه خود دعوت كردم و تو هم با يارانت مرا سرافراز كن، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به همراه من "على" و ابودجاجه و ابوايوب و سهل بن حنيف و جمعى از مهاجرين به
منزل او آمدند و چون وارد شدند زن گوسفند بريان شده را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آورد، يهوديان حاضر در جلسه بينى هاى خود را با چشم بسته بودند و به پا ايستاده بودند و به عصاهاى خود تكيه زده بودند.

رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: بنشينيد آنها گفتند: چون پيغمبرى به دين ما آيد ما به خود اجازه نشستن نمى دهيم و بد مى دانيم كه نفس هاى ما به او برسد و او را آزار دهد، على "عليه السلام" مى فرمايد: آنها دروغ گفتند، بلكه بينى هاى خود را به واسطه ترس از نفوذ بخار زهر بسته بودند چون گوسفند را خدمت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم آوردند دست مسموم آن گوسفند به سخن در آمد و گفت: يا رسول الله صبر كنيد مرا مخور من مسمومم، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم عبده را خواست و فرمود: براى چه مرتكب اين عمل شدى، او گفت: با خود گفتم اگر او پيغمبر خدا باشد اين كار من به او زيانى نخواهد رساند و اگر دروغگو و يا جادوگر باشد قوم خود را از او راحت كرده ام،جبرئيل در اين هنگام فرود آمد و گفت:اى رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم سلامت مى رساند مى فرمايد بگو بنام خدا... پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از خواندن آن دعا و آيه قرآن و به ياران خود هم نيز سفارش كرد تا آن دعا را بخوانند، سپس فرمود: همه را بخوريد، سپس دستور داد تا حجامت كنند. [ امالى شيخ صدوق]

/ 356