ثروت امام على - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ثروت امام على

امام صادق "عليه السلام" فرمود: حضرت على "عليه السلام" روزى از كنار جمعى از قريش عبور مى كرد، آنها وقتى پيراهن كهنه و پاره آن حضرت را ديدند اظهار كردند كه على "عليه السلام" فقير و تهيدست است و بر اثر فقر پيراهن پاره پوشيده است، هنگامى كه امام على "عليه السلام" سخن آنها را شنيد به متصدى نخلستانهاى احداثى خود فرمود: امسال خرماها را به فقرانده بلكه خرماها را به بازرگانان بفروش و پول آنها را در همان انبارى كه خرماها را در آنجا جمع مى كردى بگذار.
متصدى طبق دستور على "عليه السلام" رفتار نمود آنگاه جوالى پر از پول تهيه شد و آن را در انبار گذاشت.

سپس على "عليه السلام" براى همان هايى كه حضرتش را تهيدست مى پنداشتند، پيام فرستاد و آنها را دعوت كرد آنان به حضور على "عليه السلام" آمدند، سپس امام براى پذيرائى خرما طلبيد متصدى براى آوردن خرما از انبار بالا هنگام پائين آمدن پايش به جوال خورد و جوال پاره شد و پولهاى زياد آن در زمين پخش گرديد.
آن افراد از روى تعجب گفتند: ما هذا يا ابالحسن؛ اى على! اين پولهاى زياد چيست؟
آن حضرت در پاسخ آنها فرمود: هذا مال من لا مال له؛ اين مال كسى است كه مال
ندارد! سپس جلو چشم آنها، آن پولها را تقسيم كرده و براى مستمندانى كه هر سال برايشان خرما مى فرستاد، فرستاد و به آنها نشان داد كه ساده زيستى على "عليه السلام" به خاطر فقر آن حضرت نيست [ سفينة البحار، ج 2، ص 558. ]

زودتر مى دانست خليفه خواهد شد

وقتى كه آن گروه شش نفره براى تعيين خليفه پس از عمر بن خطاب در خانه، شورا گرفتند. مقداد بن اسود كه از ياران ممتاز و مخلص على "عليه السلام" بود آمد و به آنها گفت: مرا نيز با خود شركت دهيد كه من براى رضاى خدا نصيحتى داشته و خيرى برايتان در نظر دارم، آنها نپذيرفتند، مقداد گفت: پس لااقل بگذاريد سرم را در خانه داخل كنم و سخنى از من بنشويد، آنها اين را هم نپذيرفتند آنگاه گفت:
حال كه نمى پذيريد پس با آن مردى كه در جنگ بدر حضور نداشته، و در بيعت رضوان شركت نكرده و در جنگ احد فرار نموده بيعت نكنيد و او را خليفه نكنيد.

در اينجا عثمان كه جزو جلسه بود گفت: هان به خدا سوگند اگر زمام حكومت را بدست بگيرم تو را به صاحب اولت برمى گردانم. چون مرگ مقداد فرا رسيد گفت: به عثمان خبر دهيد كه من به صاحب اول و آخرم بازگشتم. چون خبر مرگ وى به عثمان رسيد "و خاطرش از مقداد آسوده شد رسم سياست و سياست بازان را بجا آورد" آمد تا بر سر قبرش رسيد و ايستاد و گفت: خدا تو را رحمت كند خوب بودى هر چند كه... [ امالى شيخ مفيد. ]

غصب خلافت از ديدگاه پدر ابوبكر

سعيد بن مسيب مى گويد: چون پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم رحلت نمود شهر مكه از اين خبر ناگوار به لرزه افتاد، ابوقحافه "پدر ابوبكر" گفت: چه خبر است؟
گفتند: رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم وفات يافته است. گفت: چه كسى زمام امور خلاف را بدست گرفته؟ گفتند: پسر تو ابوبكر!!!

گفت: آيا بنى شمس و بنى مغيره "دو قبله از عرب" به اين امر "خلافت" راضى شدند؟ گفتند: آرى، گفت: براى آنچه خدا بخشيد. جلوگيرى نيست، و نسبت به آنچه خدا بازداشته بخشنده اى نباشد، چه عجب است اين امر، شما "بنى عبد شمس و بنى مغيره" در امر نبوت نيز با پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم به نزاع و جنگ برخاستيد و در امر خلافت "كه به ناحق غصب شده" با مسالمت عمل كرديد و آن را پذيرفتيد!!
البته كه اين از مشكلات روزگار است كه گريزى از آن نيست [ امالى شيخ مفيد. ]



/ 356