خدايا! اين جماعت مرا بيچاره كردند - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

خدايا! اين جماعت مرا بيچاره كردند

على "عليه السلام" براى اتمام حجت خويش بر مردم و هم براى دفاع از حقوق الهى خويش سه شب متوالى بعد از ارتحال پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم، در حالى كه حضرت فاطمه زهرا عليهاالسلام را سوار مركب مى كرد و به همراه حسن و حسين "عليه السلام" شبانه در خانه مهاجران و انصار مى رفت و آنان را به بيعت با خود فرا مى خواند. حضرت زهرا عليهاالسلام براى همسر خود از آنان استمداد مى كرد و آنان جز اظهار تأسف كارى نمى كردند و مى گفتند: اگر على "عليه السلام" پيش از ابوبكر به ما روى مى آورد ما هرگز از او روى نمى گردانيديم. امام در پاسخ آنها مى فرمود: آيا شايسته بود كه من بدن مطهر پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم را بدو غسل و كفن و دفن در خانه رها سازم و براى بدست آوردن خلافت به ستيز برخيزم. در اين 3 شب فقط جمعا 44 نفر به حضرت پاسخ مثبت دادند. در پايان حضرت به آنها فرمود: كه صبح با سرهاى تراشيده و اسلحه به دست براى عقد پيمان با مرگ آماده شويد اما صبح فقط 4 نفر يعنى: سلمان، ابوذر، مقداد و زبير اجابت فرمان على "عليه السلام" را كردند.

در آن هنگامه حضرت دست هاى خود را بالا برد و چنين گفت: خدايا! اين جماعت مرا بيچاره كردند، آنگونه كه بنى اسرائيل، هارون را، خداوندا تو پنهان و آشكار ما را



مى دانى، سوگند به كعبه، سوگند به مسافران كعبه و... اگر نبود پيمانى كه پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم به من رسانيده بود همه مخالفان را به رود مرگ مى انداختم و صاعقه هاى هلاكت را فرو مى باريدم، تا بعد از اندك زمانى حقيقت را بفهمند...

و هنوز 10 روز از رحلت پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم نگذشته بود كه فدك با على "عليه السلام" اهدايى پيامبر به حضرت زهرا عليهاالسلام به دستور خليفه ابوبكر!! اشغال شد و آنچه را كه نبايد مى شد...

جانشين واقعى

روزى مردى نزد ابى بكر آمد و گفت: اى جانشين رسول خدا، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من وعده فرموده كه سه مشت خرما به من بدهد. ابوبكر گفت: على را نزد من بخوانيد، على "عليه السلام" آمد، ابوبكر گفت: يا اباالحسن! اين مرد مى گويد: كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به او وعده فرموده كه سه مشت خرما به او بدهد، پس شما به او بدهيد!!

حضرت سه مشت خرما به او داد. ابوبكر گفت: تعداد آن خرماها را به شماريد، وقتى شمردند ديدند كه هر مشت خرما شصت خرما بوده است.
ابوبكر گفت: به راستى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در شب هجرت كه از مكه به سوى مدينه بيرون مى شديم درست فرمودند: كه اى ابابكر، كف من و كف "دست" على در عدل "يا عدد" برابر است. [ امالى شيخ مفيد]

/ 356