حق طرفداران اندكى دارد - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




حق طرفداران اندكى دارد

روزى عبدالرحمن بن ابى ليلى در حضور اميرالمؤمنين على "عليه السلام" برخاست و عرض كرد: اى اميرمؤمنان "عليه السلام" از شما پرسش مى كنم تا چيزى را از شما فرا گيرم، البته منتظر بوديم كه درباره كار خودت چيزى بفرمايى اما چيزى نفرمودى. آيا از كار خويش به ما خبر نمى دهى كه آيا "اين سكوت شما" به دليل سفارش پيامبر خدا صلى الله عليه و آله و سلم است يا نظر خودتان چنين است؟ همانا ما درباره شما گفتار فراوانى گفته ايم، و مطمئن ترين آنها همان است كه از زبان خودتان بشنويم و از شما بپذيريم. ما مى گفتيم: اگر حكومت پس از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به دست شما مى رسيد احدى با شما به نزاع نمى پرداخت، به خدا سوگند اگر از من در اين باره بپرسند نمى دانم چه بگويم؟

آيا چنين خيال كنيم كه اين جماعت به آنچه كه در آنند از شما شايسته ترند؟ اگر چنين بگويم پس به چه دليل رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در بازگشت از حجة الوداع شما را نصب نمود و فرمود: اى مردم هر كه من مولاى اويم پس على مولاى اوست و اگر شما از آنان نسبت به آنچه كه آنها در آنند شايسته ترى پس براى چه ما ولايت آنها را بپذيريم؟

اميرالمؤمنين على "عليه السلام" فرمود: اى عبدالرحمان همانا خداى متعال پيامبر خود صلى الله عليه و آله و سلم را به نزد خود برد و من در آن روز نسبت به مردم از شايستگى خود به اين لباسم شايسته تر بودم و همانا از جانب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به من سفارشى شده بود كه اگر مرا مسخر خود نموديد، بخاطر اطاعت از خدا اقرار كنم و بپذيريم و همانا نخستين چيزى كه پس از آن حضرت "يا پس از غصب خلافت" از حقمان كاسته و ضايع شد ابطال حق ما در خمس بود پس چون كار ما سست گشت، چوپانى چند از قريش در ما طمع ورزيدند و همانا مرا حقى بر مردم است كه اگر بدون درخواست و درگيرى به من بازگردانند مى پذيرم و به انجامش بر مى خيزم و آن تا مدت معلومى ادامه خواهد يافت و من بسان مردى هستم كه از مردم در مدت معينى طلبى دارد، اگر در پرداخت مال او تسريع كنند آنرا بگيرد و سپاسشان گويد: و اگر به تأخير اندازند بالاخره آن را مى ستاند بدون اينكه ديگر مورد سپاس قرار گيرد، و من مانند مردى باشم كه راه سهولت و نرمى را پيش مى گيرد اما در نظر مدرم بسان حيوان چموشى جلوه مى كند.

جز اين نيست كه هميشه حق از اين راه شناخته مى شود كه طرفداران اندكى از مردم دارد، پس هرگاه سكوت كردم از من صرفنظر كنيد كه اگر مطلبى پيش آيد كه نيازمند پاسخ باشيد شما را هدايت خواهم كرد، پس تا آنگاه كه من دست مى دارم شما نيز دست از من بداريد. عبدالرحمن گفت: اى اميرمؤمنان بجان خودت سوگند كه شما همانطور كه پيشينيان گفته اند: بجانب سوگند كه هر كس را خواب بود بيدار نمودى، و بگوش هر كسى كه گوش شنوا داشت رسانيدى [ امالى شيخ مفيد]

بيعت اجبارى

عدى بن حاتم مى گويد: به خداوند سوگند! ددر طول عمرم هرگز دلم به حال كسى آنطور كه به حال على "عليه السلام" در هنگام بردنش نزد ابوبكر براى بيعت نسوخته است؛ مهاجمان در حالى كه بازوان على "عليه السلام" را بسته بودند حضرت را كشان كشان پيش خليفه بردند. در ميان اين مهاجمان خالد بن وليد، عبدالرحمان بن عوف، عمربن خطاب، زيدبن سالم، قنفذ، اسيدبن حضير و سلمة بن اسلم به چشم مى خوردند. سلمان مى گويد: چون حضرت را نزد ابوبكر بردند عمر از او خواست تا بيعت كند و گرنه او را خواهد كشت. حضرت فرمود: با كشتن من بنده خدا و برادر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را كشته ايد و دلايل خود را بر ولايت خود بيان داشت.
سرانجام چون ابوبكر مقاومت امام را ديد گفت: اگر بيعت نكنى تو را به آن مجبور نمى كنم. آنگاه حضر به عنوان تظلم خود را به قبر پاك پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم رسانيد و با ناله سوزناك همان آيه اى را كه هارون در وقت شكايت از بنى اسرائيل به حضرت موسى "عليه السلام" خوانده بود را قرائت كرد:

اى برادر پس از تو اين گروه مرا ناتوان شمردند و نزديك بود كه مرا بكشند...

/ 356