شوراى ساختگى، نقشه اى شيطانى - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

شوراى ساختگى، نقشه اى شيطانى

عبدالفتاح عبدالمقصود در كتاب الامام على "عليه السلام" مى نويسد: عمربن خطاب اگر چه در وصيت خود شخص معينى را در مقام خلافت انتخاب نكرد اما بر اساس نقشه اى ميان 6 نفر، خلافت را محدود كرد. بعد اضافه مى كند نويسنده كه: آيا خليفه با ترسيم اين نقشه، على "عليه السلام" را از خلافت محروم نكرد؟ و اگر شورا اين است است، پس عمر چه حق انتخابى براى مردم قايل مى شود؟ به هر حال وقتى عمر اعضاى شورا را به حضور
خواست و پس از گفتگويى كوتاه رو به ابوطلحه انصارى كرد و گفت: پس از آنكه مرا به خاك سپردند، 50 نفر از انصار را جمع كنيد و شمشيرها را از نيام بيرون كشيد. اين 6 نفر[ منظور از اين شش نفر: على "عليه السلام"، طلحهة بن عبدالله و زبيربن عوام و عبدالرحمن بن عوف و عثمان و سعدابى و قاص] را در خانه اى محبوس كنيد و 3 روز به آنها مهلت دهيد. در اين 3 روز آنها بايد از ميان خودشان يك نفر را به خلافت انتخاب كنند؛ اگر پس از 3 روز؛ 5 نفر از آنها به انتخاب يكى از آن 6 تن، موافق بودند و يكى مخالف بود، گردن آن يك نفر مخالف را با شمشير بزنيد، و اگر 4 نفر از آنها موافق بودند و دو نفر ديگر مخالفت ورزيدند، سر آن دو نفر مخالف را با شمشير از تن جدا كنيد، اگر براى انتخاب هر دو طرف بربر شدند، يعنى 3 رأى در يك طرف و 3 رأى در طرف ديگر جمع شد، در آن حال عبدالله بن عمر را حكم قرار دهيد و اگر به حكم او نيز گردن ننهادند، آن سه نفرى رأى شان معتبر است كه عبدالرحمان بن عوف جزو آنهاست و شما بايد جانب آنها را بگيريد. سپس اگر آن سه نفر ديگر مخالفت كردند، گردن بزنيد و اگر پس از انقضاى مدت سه روز، رأى ايشان به چيزى تعلق نگرفت و با هم مخالفت كردند در اين صورت هر 6 نفر را به ديار عدم بسپاريد و مسلمانان براى خود زمامدار ديگرى انتخاب كنند.

گفتنى است سعدابى وقاص و عبدالرحمان بن عوف هر دو از قبيله زهره بودند ضمنا عبدالرحمن بن عوف علاوه بر پيمان اخوت با عثمان؛ با خواهر ناتنى عثمان نيز ازدواج كرده بود از طرفى طلحة بنى تميمى مخالف على "عليه السلام" بود پس بدين صورت على "عليه السلام" فقط يك رأى مى آورد، از سوى ديگر عبدالله بن عمر با امام على "عليه السلام" نيز ميانه خوبى نداشت و حكميت او نيز به نفع على "عليه السلام" يقينا تمام نمى شد...

همين كه وصيت عمر در ميان مردم خوانده شد عباس بن عبدالمطلب بزرگ خاندان بنى هاشم و عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بى درنگ نزد على "عليه السلام" آمد و گفت: اى برادرزاده بهتر است در اين شورا شركت نكنى، زيرا عمر به اين ترتيب خواسته است كه امر خلافت را به عثمان وا گذارد.

امام فرمود: عمو! من همه اينها را خوب مى دانم، با اين همه در شورا شركت مى كنم تا ثابت شود كه با عضويت من در شورا، عمر مرا شايسته خلافت دانسته است و با اينكه پيش از اين هميشه او مى گفت، نبوت و خلافت در يك خانواده جمع نمى شود و براى اثبات مدعاى خود آن را به پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم نسبت مى داد لذا من امروز در شورا شركت مى كنم تا معلوم شود كه عمل خليفه با روايت خود او در تناقض است. به هر تقدير، بعد از دفن خليفه، برگزيدگان عمر،در خانه اى در بسته جمع شدند و به گفتگو پرداختند و ابوطلحه جلو خانه ايستاد و در پى او 50 نفر مرد مسلح آماده باش بودند در جلسه پس از سخنان عوف، طلحه كه مى دانست با وجود على "عليه السلام" و عثمان كسى به او رأى نمى دهد و در ثانى رابطه اش نيز با على "عليه السلام" تيره بود رأى خود را فورا به عثمان داد و به نفع او كنار رفت، زبير رأى خود را به على "عليه السلام" داد و كنار رفت. سعدابى وقاص كه عداوت و كينه اى ديرينه با على "عليه السلام" داشت رأى خود را به عبدالرحمن داد در اين لحظه عبدالرحمن رو به على "عليه السلام" و عثمان كرد و گفت كداميك حاضر است حق خود را به ديگرى واگذار كند و به نفع او كنار رود؟ و چون سكوت آن دو را ديد گفت: من شما را گواه مى گيرم كه خود را از صحنه خلافت بيرون مى برم تا يكى از شماها را برگزينم. آنگاه مردم را در مسجد پيغمبر صلى الله عليه و آله و سلم جمع كرد تا در حضور مردم رأى خود را اعلام كند. سپس رو به امام على "عليه السلام" كرد و گفت: يا اباالحسن آيا دست بيعت به تو بدهم تا بر طبق كتاب خدا و سنت رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و روش و برنامه شيخين "ابوبكر و عمر" عمل كنى؟ حضرت با كمال مردانگى فرمود: من برنامه ديگران را قبول ندارم و فقط مطابق كتاب خدا و سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و نظر خود عمل مى كنم. آنگاه عوف رو به عثمان كرد و كف دست خود را به دست عثمان داد و همان جمله را تكرار كرد عثمان هم فى الفور گفت: سوگند مى خورم كه جز طريق شيخين به راهى نروم. در اين هنگام عبدالرحمن بن عوف خلافت را به عثمان تبريك گفت و براى سومين بار طبقه نقشه اى شيطانى حكومت از مسير ولايت منحرف شد آنگاه امام على "عليه السلام" رو به عبدالرحمن و مردم قريش كرد و با لحن تأثرآميزى فرمود: امروز اولين

روزى نيست كه شما به سبب دشمنى با ما، پشت در پشت هم داده ايد به خدا سوگند كه تو عثمان را به كرسى خلافت سوار نكردى، مگر به اميد اينكه روزى عثمان خلافت را به تو برگرداند. اما در نزد خدا هر روزى شأنى دارد و هر وقتى اقتضايى.

خوشحالى بنى اميه

تاريخ سلطنت بنى اميه در روز زمامدارى عثمان شروع شد. آنان پس از انتخاب او در شورا در اين روز شادى كردند و به تشكيل جلسه اى پرداختند. عثمان در روز اول خلافت خود چون وارد خانه شد آنجا را مملو از اقوام خود ديد و ابوسفيان كه پيرى فرتوت و از دو چشم نابينا بود شخصا در آن جلسه شركت كرد و از ديگران سؤال كرد كه بيگانه اى در بين آنان نيست و چون مطمئن شد، انگار نيروى جوانى خويش را به دست آورده بود رو به حاضرين گفت: اى فرزندان اميه اين حكومت را مانند توپ دست به دست بگردانيد سپس اضافه كرد: نه عذابى هست و نه حسابى و نه بهشتى و نه دوزخى نه حشرى و نه قيامتى. آنگاه از خانه خارج شد و در كنار قبر شريف حمزه سيدالشهداء "عليه السلام" عموى پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ايستاد و در حالى كه بر آن لگد مى زد مى گفت: اى اباعماره! آن چيز كه براى بدست آوردن آن با شمشير به هم مى تاختيم اينك به دست بچه هاى ما افتاده است و آنها باهم بازى مى كنند!!! عثمان بعد از حكومت؛ بنى اميه را از بيت المال مسلمين سيراب كرد و با على "عليه السلام" فدك را با يك ميليون درهم پول نقد به مروان بن حكم بخشيد و معاويه و مروان بن حكم و وليدبن عقبه و عمرو عاص و... را بر مسلمانان مسلط كرد و آنها هم به فساد و چپاول مردم پرداختند و در كنار آنها طلحه و عبدالرحمن بن عوف و سعدابى وقاص و زيدبن ثابت و تمامى آنها كه در روى كار آمدن عثمان نقشى داشتند ثروتهاى كلانى اندوختند و عمارتهاى مجللى بنا كردند كه مفصل بخشش هاى عثمان به اطرافيان خود در جلد 8 كتاب شريف الغدير مضبوط است.

/ 356