توطئه قتل على - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

توطئه قتل على

بعد از غصب فدك على "عليه السلام" در جلسه اى ابوبكر و عمر را با دلايل متعدد محكوم نمود بعد از اتمام جلسه بود كه ابوبكر، عمر را خواست و گفت: ديدى على امروز با ما چه كرد؟ اگر در يك مجلس ديگر با ما چنين معارضه كند كار ما را بر هم مى زند اكنون نظر تو در اين باره چيست؟ عمر گفت: به نظر من دستور دهيم او را به قتل برسانند! ابوبكر گفت: چه كسى جراءت اينكار را دارد؟ عمر گفت: خالد بن وليد! آنگاه خالد را طلبيدند و گفتند مى خواهيم يك امر خطيرى را به تو واگذار كنيم خالد گفت: هر چه باشد حاضرم ولو كشتن على "عليه السلام" باشد. آنها گفتند: مقصود ما نيز همين است خالد گفت: چه موقع اينكار را انجام دهم؟ ابوبكر گفت: هنگام نماز در مسجد، پهلوى او بايست و چون من سلام نماز را گفتم فورا برخيز و گردنش را بزن.

خالد پذيرفت و خود را آماده نمود. اسماء بنت عميس كه در آن موقع زن ابوبكر بود سخن آنها را شنيد و فورا كنيز خود را به خانه على "عليه السلام" فرستاد و گفت: سلام مرا به على "عليه السلام" و فاطمه عليهاالسلام برسان و اين آيه را تلاوت كن ان الملاء ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين. [ قصص / 20. وقتى فرعونيان مى خواستند حضرت موسى "عليه السلام" را به قتل رسانند مؤ من آل فرعون تصميم آنها را به همين نحو به اطلاع موسى رسانيد يعنى اشراف قوم فرعون براى كشتن تو نقشه مى كشند بنابراين تو از مصر خارج شو] كنيز اسما به خانه على "عليه السلام" آمد و آيه را تلاوت كرد و آن حضرت فرمود: به اسماء بگو خداوند نخواهد گذاشت كه اراده آنها انجام بگيرد. آنگاه آن حضرت موقع نماز به مسجد آمد و پشت سر ابوبكر ايستاد، خالد نيز كه شمشيرش را زير جامه خود بسته بود آمد و در كنار حضرت قرار گرفت! ابوبكر نماز را شروع كرد و چون به تشهد نشست از هيبت على "عليه السلام" مرعوب بود و با خود انديشيد كه خالد چگونه مى تواند چنين كارى را انجام دهد لذا از شجاعت آن حضرت به ترس و لرزه افتاد و جراءت گفتن سلام نماز را نمى كرد لذا تشهد را تكرا مى كرد و سلام نماز را نمى گفت و مردم گمان مى كردند كه نماز منصرف شد.

لذا پيش از آنكه سلام نماز خود را بگويد گفت: يا خالد لا تفعلن ما امرتك به "اى خالد مبادا آنچه را كه به تو دستور داده ام انجام دهى" و سپس سلام نماز خود را گفت و نماز را پايان داد. على "عليه السلام" از خالد پرسيد چه دستورى به تو داده بود؟ خالد گفت: دستور اين بود كه پس از سلام نماز، گردن ترا بزنم! حضرت امير "عليه السلام" فرمود: آيا تو هم چنين كارى را مى كردى؟ خالد گفت: آرى به خدا سوگند اگر پيش از سلام آن جمله را نمى گفت: من هم ترا مى كشتم!! على "عليه السلام" خالد را از جايش بلند كرد و بر زمين كوبيد. عمر گفت: به خداى كعبه، الان خالد را مى كشد و به روايتى ديگر گردن خالد را با دو انگشت سبابه و وسطى خود چنان فشار داد كه خالد نعره زد و رنگش سياه شد و جامه اش را خراب كرد و دست و پا مى زد ابوبكر فورا از عباس بن عبدالمطلب خواست كه شفاعت خالد را بكند. عباس نزد على "عليه السلام" رفت و او را به قبر و صاحب قبر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و حسنين "عليه السلام" و فاطمه عليهاالسلام قسم داد و پيشانى آن حضرت را بوسيد تا حضرت از خالد دست برداشت. [ الاحتجاج، ج 1، ص 121 تا 127]

غم عميق على

شب دفن زهراى بتول سپرى شد. صبح شيخين و ديگران براى تشييع جنازه حضرت زهرا عليهاالسلام بسوى منزل على "عليه السلام" آمدند ولى مقداد به آنها گفت: جنازه زهرا عليهاالسلام ديشب به خاك سپرده شده اس. عمر رو به ابوبكر نمود و گفت: لم اقل لك انهم سيفعلون؟ من به تو نگفتم كه آنها چنين خواهند نمود؟ عباس بن عبدالمطلب گفت: خود فاطمه عليهاالسلام چنين وصيت كرده بود كه شما دو نفر در نماز او حاضر نشود! عمر گفت: شما بنى هاشم اين حسد قديمى تان را كه به ما داريد هيچ گاه رها نمى كنيد... من تصميم گرفته ام كه قبر او را بشكافم و برايش نماز بخوانم اين خبر توسط سلمان به اميرالمؤ منين "عليه السلام" رسيد، آن حضرت در حالى كه خشمگين و چشمانش د سرخ گشته و رگهاى گردنش پر شده بود از خانه خود خارج شد و لباس د زردى كه در مواقع جنگ مى پوشيد در بر كرده و ذوالفقار در دست گرفت، وارد بقيع شد در اين حال به مردمى كه در آنجا اجتماع كرده بودند خبر دادند كه على "عليه السلام" قسم ياد كرده كه اگر يك سنگ از اين قبرها كنده شود همه را از دم شمشير خواهد گذراند عمر با ياران خود نزد آن حضرت آمد و گفت: چه شده، يا اباالحسن "عليه السلام" به خدا سوگند ما قبر فاطمه عليهاالسلام را نبش مى كنيم و برايش نماز مى خوانيم.

على "عليه السلام" با دست خود گريبان عمر را گرفت و او را از جا بلند نمود و بر زمين كوبيد و فرمود: اى پسر زن سياه براى اينكه مردم از دين بر نگردند از حق خود "خلافت" صرف نظر كردم و اما درباره قبر فاطمه عليهاالسلام صبر نمى كنم سوگند بدان كسى كه جانم در دست قدرت اوست اگر تو و يارانت بخواهند بدان دست بزنيد زمين را از خوش شما آبيارى مى كنم. ابوبكر كه وضع را خيلى وخيم ديد جلو رفته و عرض كرد: يا اباالحسن "عليه السلام" به حق رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم و به حق من فوق العرش [ اينهم ميزان خداشناسى جناب خليفه كه در مسند پيغمبر نشسته و نمى دانسته كه خدا را جاى مخصوصى مانند عرش و غيره نيست بلكه او خود خالق همه مكانهاست!!! ] به حق رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم و به حق كسى كه در بالاى عرش است او را رها كن و ما كارى كه ترا خوشايند نباشد انجام نمى دهيم. على "عليه السلام" دست از او برداشت و مردم نيز متفرق شده و از انجام اين كار منصرف شدند. [ بحارالانوار، ج 43، ص 212]

/ 356