برترى از آن ماست - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برترى از آن ماست

عصر خلافت عثمان بود، جمعيتى از مهاجران و انصار كه تعدادشان بيشتر از دويست نفر بود در مسجد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم جمع شده بودند و گروه گروه با يكديگر مناظره مى كردند. گروهى در شاءن علم و تقوا سخن مى گفتند و از برترى قريش و سوابق درخشان آنها و گفتارى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در فضائل آنها فرموده بود سخن مى گفتند، و هر گروهى افتخارات دودمان خود را بر مى شمرد. در ميان افرادى از مهاجران مانند على "عليه السلام" سعد وقاص و عبدالرحمن عوف، طلحه و زبير، مقداد، هاشم بن عتبه، عبدالله بن عمر، امام حسن و امام حسين "عليه السلام"، ابن عباس، محمد بن ابوبكر، عبدالله بن جعفر بودند و از انصار نيز تعدادى حضور داشتند. اين بحث در بين آنها از بامداد تا ظهر ادامه يافت در حالى كه عثمان در خانه خود به سر مى برد اين در حالى بود كه على "عليه السلام" و بستگانش سكوت كرده بودند. در اين هنگام جمعيت متوجه امام على "عليه السلام" شدند و عرض كردند، يا على "عليه السلام" شما چرا سخن نمى گوييد؟ در اين هنگام امام على "عليه السلام" فرمود: هر دو گروه شما، از مهاجران و انصار هر كدام از مقام و شاءن خود "براى شايستگى به مقام رهبرى" سخن گفتيد ولى من از هر دو گروه شما مى پرسم: خداوند به خاطر چه اين افتخار و برترى را به شما عطا كرد؟

مهاجران و انصار گفتند: به خاطر محمد صلى الله عليه و آله و سلم و خاندان
او به ما امتياز بخشيد. امام على "عليه السلام" فرمود: راست گفتيد آيا نمى دانيد علت وصول شما به اين سعادت دنيا و آخرت تنها به خاطر ما خاندان نبوت بوده است؟... سپس على "عليه السلام" پاره اى از فضائل خود را بر
شمرد و حاضران را قسم داد كه آيا چنين است و حاضران اعتراف نمودند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در شاءن على "عليه السلام" آن فضائل را فرموده است از جمله فرمود: شما را به خدا سوگند مى دهم كه هر كس از شما سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را درباره خلافت من شنيده است برخيزد و گواهى دهد در اين هنگام افرادى مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، زيدبن ارقم و براء بن عازب برخاستند و گفتند: ما گواهى مى دهيم كه سخن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به خاطر سپرده ايم كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند به من فرمان داده تا امام شما و جانشين خودم و وصى و عهده دار كارهاى من بعد از خودم را كه خداوند اطاعت از او را بر مؤ منان واجب نموده را نصب كنم... اى مردم امام و مولا و راهنماى شما بعد از من برادرم على "عليه السلام" است. [ الغدير، ج 1، ص 163 تا 166. 0 ]

سزاى كتمان حق

جابر بن عبدالله انصارى مى گويد: امام على "عليه السلام" براى ما "كه جمعيت بسيارى بوديم" سخنرانى كرد و پس از حمد و ثناى خداوند فرمود: در پيشاپيش شما چهار نفر از اصحاب محمد صلى الله عليه و آله و سلم در اينجا هستند كه عبارتند از: انس بن مالك، 2- براء بن غازب انصارى،3اشعث بن قيس، 4- خالدبن يزيد بجلى. سپس د حضرت روبه يك يك اين چهار نفر كرد، نخست از انس بن مالك پرسيد، اى انس مگر تو نشنيده اى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در حق من فرمود: من كنت مولاه فهذا على مولاه "كسى كه من مولا و رهبر او هستم بداند كه على "عليه السلام" مولا و رهبر او است" چرا امروز گواهى به رهبرى من نمى دهى. آنگاه حضرت او را نفرين كرد و گفت: خداوند تو را به بيمارى برص "پيسى" مبتلا كند. سپس به اشعث رو كرد، و فرمود: اى اشعث مگر نشنيده اى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در حق من چنين گفت؟ اما تو اى خالد بن يزيد مگر تو نيز چنين نشنيده اى و تو اى براء بن عازب تو
نيز چنين فرمايشى از رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم مگر نشنيده اى. آنها از اداى شهادت حق استنكاف كرده و حضرت هر يك از آنها را نفرين كرد.

جابربن عبدالله انصارى مى گويد: سوگند به خدا بعد از مدتى من انس بن مالك را ديدم كه بيمارى برص گرفته بطور كه عمامه اش نمى تواند لكه هاى سفيد اين بيمارى را از سر و رويش بپوشاند و اشعث نيز طبق نفرين حضرت از هر دو چشم كور شد و مى گفت: سپاس خداوندى را كه نفرين على "عليه السلام" در مورد كورى دو چشم من در دنيا بود و مرا به عذاب آخرت نفرين نكرد كه در اين صورت براى هميشه در آخرت عذاب مى شدم. خالدبن يزيد را نيز ديدم كه در منزلش مرد خانواده اش د خواستند او را در منزل دفن كنند قبيله كنده با خبر شد و هجوم آوردند و او را به رسم جاهليت كنار در خانه دفن كردند و به مرگ جاهليت دفن شد و اما براء بن عازب معاويه او را حاكم يمن كرد و او در يمن از دنيا رفت همانجايى كه از آنجا هجرت كرده بود آن هم در حالى كه حاكم و نماينده فرد ظالمى چون معاويه بود. [ منهاج البراعه، ج 12، ص 216. ]

/ 356