نفوذ كلام امام على - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نفوذ كلام امام على

ابوبكر به همراهى عمر براى عيادت دختر پيغمبر به خانه فاطمه عليهاالسلام رفتند ولى آن حضرت به آنها اجازه ورود نداد. ابوبكر سوگند ياد كرد كه تا رضايت حضرت زهرا عليهاالسلام را جلب نكند زير سايه و سقفى نرود از اين رو شب را در بقيع بيتوته نمود. عمر نزد على "عليه السلام" آمد و عرض كرد: يا على "عليه السلام" ابوبكر پير مردى رقيق القلب است و يار غار رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم است، ما چند بار براى عيادت فاطمه عليهاالسلام آمده ايم اما به ما اجازه ورود نداده است شما در اين امر وساطت كنيد و براى ما از او اجازه عيادت بگيرد. على "عليه السلام" نزد فاطمه عليهاالسلام آمد و مقصود آنها را بيان كرد ولى زهرا عليهاالسلام نپذيرفت و سوگند ياد كرد كه من با آنها طرف صحبت نخواهم شد تا پدرم را ملاقات كنم و از ظلم و تعدى آنها به پدرم شكايت نمايم. حضرت امير "عليه السلام" فرمود: آنها مرا واسطه قرار داده اند و من هم به عهده گرفته ام كه از تو براى
آنها اجازه عيادت بگيرم. زهرا عليهاالسلام گفت: حال كه چنين است چون خانه، خانه تست و زن هم بايد از شوهر اطاعت كند البته من در هيچ امرى با تو مخالفت نمى كنم. على "عليه السلام" بيرون آمد و به آنها اجازه ورود داد پس از ملاقات آن دو نفر حضرت فاطمه از آنها اقرار گرفت كه شنيده اند كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: فاطمه عليهاالسلام بضعة منى و انا منها من اذاها فقد اذانى...
[ يعنى: فاطمه عليهاالسلام پاره تن من است و من هم از او هستم هر كس او را بيازارد مرا آزارده است... ]

آنها به اين مطلب اقرار كردند آنگاه حضرت فرمود: پروردگارا تو شاهد باش كه اين دو نفر مرا بيازردند... ابوبكر صداى خود را به واويلا بلند كرد و گفت: اى كاش مادرم مرا نزائيده بود... آنگاه حضرت فاطمه عليهاالسلام فرمود: به خدا من در هر نمازى كه مى خوانم به تو نفرين مى كنم... آنگاه هر دو بدون كسب رضايت حضرت از خانه امام "عليه السلام" خارج شدند. [ علل الشرايع صدوق، ج 1؛ بحارالانوار، ج 43، ص 198. ]

چشم خدا ديده و دست خدا زده

روزى امام على "عليه السلام" در اطراف كعبه مشغول طواف بود در اين هنگام مردى در حال طواف به زن نامحرمى نگاه كرد. امام على "عليه السلام" چشم چرانى اين مرد را ديد. لذا بعد از طواف آن مرد را به حضور خود طلبيد و به عنوان تاءديب چند سيلى به صورت او زد. آن مرد در حالى كه صورتش را با دستش گرفته بود با آه و ناله به عنوان شكايت نزد عمر بن خطاب رفت و چنين شكايت كرد: اى امير مسلمانان! على "عليه السلام" به صورتم زده بايد قصاص شود چرا مرا زده است... عمر، على "عليه السلام" را خواست و سؤ ال كرد، يا اباالحسن "عليه السلام" به اين مرد سيلى زده اى؟ حضرت فرمود: در طواف ديدم اين شخص چشم چرانى مى كند و به زن نامحرم نگاه مى كند. عمر به آن مرد گفت: "قد راءى عين الله و ضرب يدالله يعنى: چشم خدا ديده و دست خدا زده است" و با اين تعبير چشم چران را محكوم كرد. [ حكايتهاى شنيدنى، ص 59. ]

اميرمؤمنان واقعى

سليم بن قيس مى گويد: ابوذر در عصر خلافت عمر بيمار شد به عيادتش د رفتم و امام على "عليه السلام" را در آنجا ديدم همه كنار بستر ابوذر بوديم كه ناآگاه ديديم عمر بن خطاب براى عيادت ابوذر آمد. ابوذر وصيت خود را به على "عليه السلام" كرد و آن حضرت را وصى خود قرار داد پس از آنكه عمر رفت يكى از بستگان ابوذر به او گفت: چرا به رئيس مؤ منان عمر وصيت نكردى؟ ابوذر گفت: من به آن كسى كه در حقيقت امير مؤ منان است و رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به ما كه هشتاد نفر عرب و چهل نفر عجم بوديم امر كرد كه به على "عليه السلام" به عنوان امير مؤ منان سلام كنيم و ما بر آن حضرت به اين عنوان سلام كرديم...، وصيت كردم، سليم مى گويد: به امام على "عليه السلام" و سلمان و مقداد كه در آنجا بودند عرض كردم آيا اين موضوع را كه ابوذر گفت: "دستور پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم مبنى بر سلام كردن به على "عليه السلام" با عنوان امير مؤ منان" را تصديق مى كنيد؟ هر سه نفر گفتند: خدا را شاهده مى گيريم كه ابوذر راست مى گويد: سپس از اين چهار نفر خواستم كه نام آن هشتاد نفر را ذكر كنند: سلمان نام فرد فرد آن هشتاد نفر را گفت و امام على "عليه السلام" و ابوذر و مقداد قول سلمان را تصديق كردند "از جمله اين 80 نفر: ابوبكر، عمر ابوعبده، معاذ، طلحه، عثمان، سعد بن ابى وقاص، زبير، عمار ياسر... بودند". [ اسرار آل محمد، ص 164. ]

/ 356