امانت دارى حجرالاسود - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید




امانت دارى حجرالاسود

حلبى از امام باقر و امام صادق "عليه السلام" روايت مى كند: اولين سالى كه عمربن خطاب در عهد خلافتش حج مى كرد مهاجرين و انصار و على "عليه السلام" به همراه حسنين عليهماالسلام و عبدالله بن جعفر حج مى نمودند. موقع احرام عبدالله لباس احرامى را كه با قرمز رنگ شده بود پوشيد و در حالى كه لبيك مى گفت در كنار حضرت على "عليه السلام" حركت مى كرد عمر از پشت سر گفت اين چه بدعتى است كه در حرم روا داشته اى؟
حضرت على "عليه السلام" رو به او كرده فرمود: كسى نمى تواند سنت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به ما بياموزد. عمر گفت: راست گفتى يا اباالحسن "عليه السلام" به خدا نمى دانستم شماييد.

راوى مى گويد اين يك واقعه كوچكى بود كه در آن سفر رخ داد سپس د داخل مكه شدند و طواف خانه نمودند عمر حجرالاسود را دست مى زد و مى گفت: به خدا قسم مى دانم تو سنگى بيش نيستى كه نه سودى مى رسانى و نه زيانى اگر اين نبود كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم تو را دست زد به تو دست نمى زدم. على "عليه السلام" فرمود: خاموش د باش. رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بى جهت به اين سنگ دست نزد اگر قرآن خوانده بودى و آنچه از تاءويلش را كه همه جز تو؛ آن را مى دانند مى دانستى و هر آينه مى فهميدى كه هم زيان مى زند و هم سود مى رساند و او چشم و لب و زبان گويا و رسا دارد و گواهى مى دهد وفادارى كسى را كه وفا كرده.

عمر گفت: آيه مربوطه را به من نشان بده؟ امام على "عليه السلام" فرمود: خداوند فرموده واذا اخذ ربك من بنى آدم من ظهور هم ذريتهم واشهد هم على انفسهم الست بربكم قالوا بلى... يعنى: هنگامى كه خداى تو از پشت آدم فرزندان و ذريه آنها را برگرفت: و آنها را برخود گواه ساخت، فرمود كه من پروردگار شما نيستم؟ همه گفتند: آرى ما به خداوندى تو گواهى مى دهيم سپس د موقعى كه اقرار كردند بنى آدم به اطاعت و به اين
كه او پروردگار و آنها بندگان او هستند از آنها براى حج بيت الله الحرام پيمان گرفت پس صفحه نازكى لطيف تر از آب آفريد و به قلم فرمان داد كه بنويس وفادارى خلقم را به خانه ام قلم هم وفادارى بنى آدم را در آن صفحه نوشت پس به حجرالاسود گفته شد دهانت را باز كن آن صفحه را در دهانش فرو كرد و به حجر فرمود نگهدار و گواهى بده براى بندگانم وفادارى را، حجر هم مطيعانه فرود آمد. اى عمر مگر نه موقعى كه حجر را دست مى زنى مى گويى امانتم را ادا و به پيمانم وفا كردم تا گواهى به وفادارى من بدهى. عمر گفت به خدا آرى. پس على "عليه السلام" فرمود ايمان بياور به آنچه گفتم.

سياست بازى نامشروع

بعد از ماجراى سقيفه و حوادث سياسى بعد از رحلت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و خانه نشينى حضرت امير "عليه السلام" ابوسفيان پدر معاويه از حكومت ابوبكر و عمر دل خوشى نداشت با جمعى به حضور امام على "عليه السلام" رسيد تا با آن حضرت بيعت نمايد و در ضمن گفتارى عرض كرد اگر اجازه دهى با سپاهى فراوان پياده و سواره از تو حمايت مى كنم امام على "عليه السلام" كه به سابقه سوء طينت ناپاك ابوسفيان فرصت طلب آگاهى داشت گول سخنان او را نخورد و در پاسخ او سخنانى فرمود: اى مردم امواج فتنه ها را با كشتى هاى نجات "علم و ايمان و وحدت" درهم بشكنيد از راه اختلاف و پراكندگى كنار آييد و تاج بلند پروازى و برترى جويى را از سر بنهيد [ نهج البلاغه، خطبه 5]

/ 356