عفو زن زناكار - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عفو زن زناكار

زنى در زمان عمر بن خطاب اعتراف به زنا كرد و اصرار داشت تا حد زنا بر او جارى گردد تا از عذاب الهى در آخرت در امان باشد عمر نيز به عقوبت زن فرمان داد ولى امام على "عليه السلام" به عمر فرمود:
از او بپرسيد چرا زنا كرده و در چه شرايطى تن به اين گناه داده و آن را مرتكب شده؟ زن گفت: در بيابان تشنه و در راه ماندم. از ور خيمه اى ديدم، وارد خيمه شدم و از مردى كه آنجا بود تقاضاى آب كردم آن مرد آب به من نداد و قصد گناه داشت از اين رو من از خيمه بيرون آمدم.

اما بار ديگر تشنگى مرا بى تاب كرد به گونه اى كه چشمانم سياهى مى رفت در اين حالت مجبور شدم تا به گناه تن دهم امام على "عليه السلام" فرمود: اين همان مورد اضطرار است كه در قرآن كريم حد از آن برداشته شد. او را رها كنيد. [ ارشاد شيخ مفيد ص 99 و مناقب ابن شهر آشوب ج 2 ص 369 ]

آزار پيامبر

عروة بن زبير از جدش نقل مى كند، كه مردى در حضور عمر بن خطاب به على بن ابيطالب "عليه السلام" جسارت كرد، عمر به او گفت: صاحب اين قبر را مى شناسى "اشاره به قبر پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم" او محمد بن عبدالله بن عبدالمطلب و على "عليه السلام" نيز پسر ابيطالب بن عبدالمطلب است، جز به نيكى نام على "عليه السلام" را مبر اگر از او عيب جويى كنى و جسارت و بدگوئى او را كنى اين را "اشاره به قبر شريف پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم" در قبرش آزار كردى [ امالى شيخ مفيد ]

كيفر مردى گستاخ و بى ادب

روزى خالد با يارانش در اراضى خود امام على "عليه السلام" را ديد و به آن حضرت جسارتى كرد، حضرت خالد را از اسبش پائين آورد و او را به سمت آسياى حارث بن كلده كشاند و ميله آهنى آن سنگ آسياب را بيرون آورد و مثل طوق بر گردن خالد حلقه كرد، خالد حضرت را سوگند داد تا او را رها كند، در حالى كه آن ميله همانند حلقه اى برگردن او بود نزد ابوبكر وارد شد، ابوبكر آهنگران شهر را دستور داد تا آن حلقه سنگين را از گردن خالد بيرون كنند، ليكن آنها نتوانستند، پيوسته اين آهن همانند قلاده اى برگردن او بود، آهنگران گفتند اين راهن را كه بصورت حلقه اى بر گردن توست فقط با حرارت آتش مى توان باز كرد از طرفى هم خالد تحمل حرارت شديد آتش را نداشت، چرا كه يقينا با آن حرارت به هلاكت مى رسيد. مردم نيز با دين قلاده برگردن خالد بن او مى خنديدند، خالد صبر كرد تا على "عليه السلام" از سفر خود مراجعت كرد، پس د جماعتى نزد امام رفتند و شفاعت خالد را كردند، آن حضرت نيز قبول كرد، لذا امام آن طوق آهنى را مثل خمير پاره پاره كرد و بر زمين ريخت [ منتهى الامال ]




/ 356