واضع علم قواعد عربى - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

واضع علم قواعد عربى

روزى ابوالاسود دئلى خدمت على "عليه السلام" رسيد، ديد آن حضرت به فكر فرو رفته است. ابوالاسود مى گويد: به آن حضرت عرض كردم: يا اميرالمؤ منين درباره چه چيزى فكر مى كنيد؟ فرمود: در شهر شما شنيدم كسى قرآن را غلط مى خواند مى خواهم كتابى درباره ريشه هاى ادبيات عربى پديد آورم.

عرض كردم: اگر اين لطف را بفرماييد ما را زنده كرده ايد و زبان عربى براى ما باقى خواهد ماند ابوالاسود مى گويد: پس از چند روز وقتى به حضور امام رسيدم صحيفه اى را به من داد كه در آن نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحيم كلام عرب سه قسم است: اسم و فعل و حرف.
اسم چيزى است كه از مسمى خبر مى دهد، فعل از حركات...
سپس به من فرمود: دنبال آن را بگير و چيزهايى كه به نظرت مى رسد بر آن اضافه كن.

سپس ادامه داد: اى ابوالاسود: اسم ها نيز سه نوع هستند: ظاهر و مضمر و چيزى كه نه ظاهر است و نه مضمر.
ابولاسود گفت: از سخنان حضرت چيزهايى گرد آوردم و به نظر حضرت رساندم از جمله حروف ناصبه بود "انّ،انّ،ليت، لعل و كان" وقتى حضرت اين حروف را ديد فرمود: چرا لكن را ترك كردى؟ عرض كردم: در رديف اينها به شمار نمى آورم. حضرت فرمود: چرا در رديف آنهاست. بايد آن را نيز در رديف آنها ذكر كنى. [ زهرالربيع، ص 173]

فردى كه مورد لعن واقع شد

ابوموسى اشعرى، از عوامل مؤ ثر در انتقال خلافت به بنى اميه بود. ابوموسى با اينكه از نظر شخصيت فردى فوق العاده متزلزل و سست راءى، بى كفايت، كوته فكر، و بى تميز و غير قابل اعتماد بود و او در جنگ صفين توسط گروهى جاهل، حضرت على "عليه السلام" را مجبور
به انتخاب وى براى حكميت نمودند. ابوموسى از همان ابتداى خلافت على "عليه السلام" با امام رفتار مناسبى نداشت و مردم را به پراكنده شدن از پيرامون على "عليه السلام" دعوت مى كرد. ابوموسى در جريان حكميت پيشنهاد كرد هم امام على "عليه السلام" و هم معاويه از خلافت خلع شوند ولى بعدها او به دربار معاويه رفت و آمد كرد و با معاويه بيعت كرد. خيانت كارى او به حدى بود كه امام على "عليه السلام" بعد از ماجراى حكميت او را قنوت نماز خود لعن مى كرد.

پيروان واقعى معاويه

كلمه ناقه در عربى به معنى شتر ماده است و كلمه جمل به معنى شتر نر مى باشد. بعد از جنگ فين كه ميان اميرالمؤ منين "عليه السلام" و معاويه در سرزمين صفين به وقوع پيوست. بعد از جنگ شتر سوارى از مردم كوفه كه مركز خلافت حضرت على "عليه السلام" بود وارد شام پايتخت معاويه شد. يكى از شاميان چون آن مرد كوفى را با شتر ديد با وى گلاويز شد و گفت: اين ناقه كه تو بر آن سوارى مال من است و تو آن را در صفين هنگامى كه در ركاب على "عليه السلام" بودى از من گرفتى!
مرد كوفى منكر شد گروهى از شاميان نيز به طرفدارى از مرد شامى برخاستند و براى حل اين دعوا جملگى نزد معاويه رسيدند.
مرد شامى پنجاه نفر شاهد را آورد كه ناقه حاضر متعلق به اوست. شاهدان نيز موضوع را گواهى كردند. معاويه هم دستور داد تا شتر را بگيرند و به مرد شامى بدهند!!

مرد كوفى وقتى موضوع را چنين ديد گفت: اى معاويه شاهدان همگى گفتند: اين ناقه متعلق به اين مرد شامى است در صورتى كه اين شتر ناقه نيست بلكه جمل است و آن ماده نيست بلكه نر است و اين هم علامت آن.
معاويه گفت: با اين وصف چون شهود گواهى داده اند حكم صادر شده است و بايد اجرا شود! سپس معاويه مرد كوفى را به خلوت برد و قيمت شتر را از او پرسيد و دو برابر قيمت آنرا به وى بخشيد.
آنگاه به او گفت: از جانب من به على بگو در جنگ آينده با صد هزار نفر از مردمى كه ميان شتر نر و ماده فرق نمى گذارند با تو روبرو خواهم شد. [ مروج الذهب مسعودى، ]

/ 356