نامه رسان رشيد و شجاع - هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

هزار و یک داستان از زندگانی امام علی (ع) - نسخه متنی

محمدرضا رمزی اوحدی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

نامه رسان رشيد و شجاع

بعد از واقع جنگ جمل كه در نزديك شهر بصره ميان سپاه امام على "عليه السلام" و آشوبگران داخلى به وقوع پيوست معاويه كه حكمران شامات بود. دم از استقلال و برابرى با اميرالمؤ منين "عليه السلام" مى زد لذا نامه اى به كوفه نزد آن حضرت نوشت اى پسر ابوطالب! راهى را پيش گرفته اى كه به زبان تو است آنچه را برايت سودمند بود ترك گفتى و بر خلاف كتاب خدا و سنت پيغمبر رفتار نمودى! تا آنجا كه صحابه پيغمبر طلحه و زبير چنان كردى. به خدا قسم تير آتشينى به سويت رها كنم كه نه آب آنرا فرو نشاند و نه باد بر طرف سازد!...

وقتى نامه او به حضرت امير رسيد، حضرت پاسخ آن را بدين گونه نوشت: اين نامه ايست از بنده خدا على بن ابيطالب برادر خوانده پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و پسر عم و جانشين و غسل و كفن كننده او، و ادا كننده قرض او...
اى معاويه من همانم كه در جنگ بدر خويشان بت پرست تو را از دم شمشير گذراندم و به ديار عدم فرستادم... هنوز شمشيرى كه آنها را به وسيله آن نابود ساختم در دست من است...

سپس حضرت نامه خود را مهر كرد و به يكى از ياران خود بنام طرماح بن عدى تسليم نمود و فرمود: شخصا آنرا به دست معاويه بدهد. طرماح مردى قوى هيكل و بلند بالا و سخنور بود و از ياران فداكار على "عليه السلام" بود.
او وقتى به شام رسيد از او پرسيدند از كجا مى آيى؟ گفت: از نزد آزاد مردى پاك و پاكيزه و نيكو خصال.
گفتند: باكى كار دارى؟ گفت: مى خواهى اين بدگوهرى كه شما او را پيشواى خود مى دانيد ملاقات كنم. آنها جواب دادند: امير ما معاويه در اين ساعت با اطرافيان خود
سر گرم مشورت در امور مملكت است و امروز نمى توانى به حضور او برسى. طرماح گفت: خاك بر سر او كنند او را رسيدگى به امور مسلمين چكار؟...
سرانجام ناگزير او را به مجلس معاويه آورند. طرماح با كفش وارد مجلس د شد و دم در نشست! گفتند: كفشت را از پا در آور. گفت: مگر اينجا وادى ايمن و سرزمين مقدس طور سينا است كه بايد مانند موسى كفش از پاى در آورم؟!

آنگاه چون معاويه را ديد، گفت: اى پادشاه گناهكار سلام! عمر و عاص د مشاور معاويه گفت: اى اعرابى چرا معاويه را پادشاه گناهكار خواندى و او را اميرالمؤ منين نگفتى؟ طرماح گفت: مادرت به عزايت بنشيند! مؤ منين ما هستيم چه كسى او را امير ما نموده است... سپس نامه على "عليه السلام" را معاويه از دست طرماح گرفت... سپس معاويه كاتب خود را طلبيد و جواب حضرت امير "عليه السلام" را بدين گونه نوشت: اى على! لشكرى از شام به جنگ تو خواهم فرستاد كه ابتداى آن كوفه و انتهايش ساحل دريا باشد و هزار شتر با اين لشكر مى فرستم كه بار آنها ارزن باشد و به عدد هر ارزنى هزار مرد جنگجو باشد!

طرماح گفت: اى معاويه! على را به جنگ تهديد مى كنى و مرغابى را از آب مى ترسانى؟ به خدا قسم اميرالمؤ منين على "عليه السلام" خروس د بزرگى دارد كه تمام اين ارزنهاى تو را به آسانى از روى زمين مى چيند و در چينه دان خود انباشته مى كند. معاويه گفت: راست مى گويد: همانا او مالك اشتر است.
سرانجام طرماح جواب نامه را گرفت... و به جانب كوفه شتافت. بعد از رفتن او معاويه به اطرافيان خود گفت: به خدا اگر من آنچه دارم به شما بدهم، يك دهم خدمتى را كه اين مرد به على "عليه السلام" نمود. نسبت به من انجام نمى دهيد. [ بحارالانوار، ج 8، ص 588]

شهيد آگاه

اصبغ بن نباته مى گويد: در جنگ جمل در حضور اميرمؤ منان على "عليه السلام" بودم كه مردى آمد و در حضور آن حضرت ايستاد و عرض د كرد: اى اميرمؤ منان من مى بينم هم

سپاه دشمن تكبير "الله اكبر مى گويد" و هم ما، هم آنها تهليل "لا اله الا الله" مى گويند و هم ما، هم آنها نماز مى خوانند و هم ما، بنابراين بر چه اساس ما با سپاه دشمن "عايشه، طلحه و زبير" جنگ كنيم؟!
اميرمؤ منان على "عليه السلام" در پاسخ او فرمود: ما بر اساس فرمان خدا در قرآن مى جنگيم. او پرسيد: ما آنچه در قرآن آمده به آن آگاهى نداريم به ما بياموز. امام "عليه السلام" فرمود: بر آنچه كه خدا در سوره بقره نازل فرموده است. او پرسيد: كدام آيه به ما بياموز؟
امام "عليه السلام" فرمود: بر اساس آيه 253 سوره بقره تلك الرسل فصلنا بعضهم على بعض...؛ بعضى از آن رسولان را بر بعضى ديگر برترى داديم. برخى از آنها؛ خدا با او سخن گفت: "يعنى موسى" و بعضى را درجاتى بالاتر داد، و به عيسى بن مريم نشانه هاى روشن داديم و او را با روح القدس تاييد نموديم و اگر خدا مى خواست كسانى بعد از اين پيامبران بودن پس از آنكه آن همه نشانه هاى روشن براى آنها آمد، با هم جنگ و ستيز نمى كردند ولى اين امتها بودند كه با هم اختلاف كردند. بعضى ايمان آوردند و بعضى كافر شدند "و به جنگ و اختلاف بروز كرد" و باز اگر خدا مى خواست با هم پيكار نمى كردند ولى خداوند آنچه را مى خواهد انجام مى دهد.
سپس امام فرمود: ما از آن گروهى هستيم كه ايمان آورديم ولى آنها از كاسنى هستند كه راه كفر را پيمودند.
آن مرد از اين بيان اميرمؤ منان "عليه السلام" آگاه شد و گفت: سوگند به خداى كعبه كه آنها كافر شدند؛ سپس به جنگ با آنها شتافت و به شهادت رسيد. [ بحارالانوار، ج 202 -32]


/ 356